نام نویسنده: محمدمصطفی محمدیار (کارشناس ارشد در رشته حقوق خصوصی)

Writer’s name: Mohammad Mustafa Muhammadyar

مقدمه
کودکان یا همان انسان‏های کوچک که گویا چهره محسوس و مرئی از فرشته‏های معصوم آسمانی استند که خداوند ایشان را درین زمین، که دیگر نشانه‏ی از خوبی دیده نمی‏شود، فرستاده است تا به ما الگوی خوبی، پاکی، معصومیت و انسانیت باشند. ولی بزرگان یا به گفته‏ی عوام «کلان‏ها» با این که خود باعث به دنیا آمدن این کودکان می‏شوند اما خود مخرب‏ترین نقش را در تمام طول زندگی و در تربیت ایشان بازی ایفا می‏کنند. این تبه‏کاری بزرگان نقطه آغاز دارد، ولی پایانی نمی‏توان برای آن سراغ کرد.

نقطه آغاز این تخریب‏کاری از همان ابتدای است که طفل، خوب و بد دنیا را به خود حذب می‏کند و این مرحله برای وی از بطن مادر شروع می‏شود. چون هنوز طفل در رحم مادر است که سر و صداهای بیرونی را احساس و حتا درک می‏کند. به طور مثال زمان که کودک لگد می‏زند و پدر دست نوازش روی بطن مادر کشیده و با کودک خویش حرف محبت می‏زند، کودک خود را رام و آرام می‏گیرد، گویا می‏خواهد این نوازش را به شکل کامل به خود جذب کرده و مستفید شود.

تخریب‏کاری نقطه آخر و اتمام ندارد و تا پس از مرگ شخص با گفتار و کردار و به طور مستقیم و غیر مستقیم و از طرف خویشان و بیگانگان بر دیگران روا شمرده می‏شوند.

بدیهی است که پیرامون تربیت انسان‏ها مقاله‏ها و کتاب‏های فراوان نوشته شده است، اما ضرورت نگارش این تحقیق در بررسی عوامل بی تربیتی نسل نو با نگاهی به مصادیق واقعی آن در خانواده‏ها،‌ جامعه و دولت افغانستان است که همین امر جنبه نوآوری و حتا بی نظیر بودن آن را نیز تشکیل می‏دهد. بنا بر این، این مقاله عوامل بی تربیتی نسل نو و تخریبکاری بزرگان را با پرداختن به پرسش‏های زیر مورد بحث قرار می‏دهد.

بی تربیتی نسل نو را چند و کدام سطوح باعث می‏شود؟ هر کدام از سطوح مذکور در آتیه، چه سهم و نقش در بی تربیتی نسل نو دارند؟ چگونه می‏توان از این بی تربیتی جلوگیری کرد؟

این مقاله که در سه گفتار تقسیم شده است، گفتار نخست آن مربوط به سطح و عامل نخست تربیتی یعنی «نقش خانواده در تربیت افراد آن»، گفتار دوم پیرامون «نقش جامعه در تربیت افراد آن» و گفتار سوم در مورد «نقش دولت در تربیت ملت» است.

گفتار اول: نقش خانواده در تربیت افراد آن
خانواده همان مکان است که فرد برای اولین بار در آن پا می‏گذارد و نخستین تربیت‏های خود را در آن و از افراد موجود در آن می‏گیرد. به همین دلیل نیز پیش از این که تربیت فرد در سایر تجمعات مورد بحث قرار بگیرد، خانواده منحیث اساسی‏ترین تربیت‏گاه فرد تحت مداقه قرار می‏گیرد. پدر و مادر که معمولا تشکیل دهنده یک خانواده می‏باشند، نخستین درس‏ها را نیز در وجود نونهال شان می‏کارند. این‏ها استند که اگر خوب باشند، فرزند خوب تربیت می‏کنند و اگر بد باشند، فرزند به‏سان خود تربیت می‏کنند. چون طفل که تازه به دنیا آمده است و مانند یک صفحه سفید و عاری از هر گونه نوشته است، هر لحظه آماده‏ی پذیرفتن نوشته‏ها در روی خود منحیث یک کاغذ است. والدین نیز حیثیت دو قلم را دارند که مسوولیت نوشتن در روی این کاغذ را دارند. در روی کاغذ همان چیزهای نوشته می‏شود که نویسنده بنویسد. حال که پدر و مادر دو نویسنده‏ی یک کاغذ استند، اگر یکی خوب و دیگری بد باشد، طفل ایشان نیز به تناسب اثرگذاری هر کدام از ایشان، تاثیر پذیری می‏کند. مثلا اگر مادر ۶۰ درصد نقش خوب و پدر ۴۰ درصد نقش بد را در تربیت کودک ایفا بکنند، طفل نیز همان گونه و به همان تناسب آمیزه‏ی از خوبی و بدی یا همانا مثبت و منفی بار می‏آید. ولی باید گفت که در مثال فوق هر کدام از پدر و مادر کار دیگری خود را دشوارتر می‏کند و آن بدین معنا که به طور مثال پدر باعث می‏شود تا انرژی مادر به اندازه‏ی ۴۰درصد هدر برود، چون پدر ۴۰ درصد در منفی سازی اولاد خویش نقش داشته است و این ۴۰ به اضافه‏ی ۶۰ همان فیصدی است که مجموع تربیت اعم از مثبت و منفی را در وجود اولاد تشکیل می‏دهد.

آنچه در بند پیشین گفته شد، چهره غیر غالبی پیرامون تربیت فرزند در خانواده است. چون تجربه ثابت ساخته است که قوت منفی در تخریب کردن نسبت به قدرت مثبت در آباد ساختن بیشتر است. چنانچه هموطنان ما هر روز می‏بینند که دولت یک پروژه را طی چندین سال و با هزینه میلیون‏ها دالر می‏سازد، ولی گروه‏های دشمن همان پروژه را با کمترین هزینه و در ظرف چند ثانیه با بستن یک بمب یا پرتاب یک نارنجک، واژگون می‏سازند. در مثال دیگر، زمان که یک معلم در یکی از مکاتب خصوصی طی یک ماه زحمت پنج هزار افغانی معاش می‏گیرد و در بسیاری از این مکاتب به نام دوره آزمایشی سه ماهه معلم را نگه می‏دارند و در پایان این دوره سه ماهه وی را ناکام و ناموفق ملقب کرده و معلم دیگر را به همین سان در بست خالی برای یک دوره سه ماهه امتحانی دیگر استخدام و استفاده می‏کنند که آخر کار هیچ کدام از این معلمان را معاش نمی‏دهند ولی یک قطاع الطریق در ظرف چند دقیقه، موبایل را که ده‏ها هزار افغانی بها دارد، از ید مالک آن بدرآورده و می‏گیرد. پس طبیعی است که با دیده شدن این جریان توسط فرد کم خرد و بی خرد و یا کس که شرایط ضیق اقتصادی وی را پیچانده است، وی نیز به راه حرام ولی راه کوتاه و آسان و صد در صدی درآمد روی آورده و با مرور کمترین زمان به یک جانی بزرگ مبدل می‏شود.

در مثال سوم می‏توان دو پسر کاکا را ذکر کرد که بالای هر کدام سال‏ها توسط خانواده‏های شان پیرامون تربیت درست کشیده شده است، ولی همین که این دو کودک باهم یکجا و دور از نظارت و مراقبت والدین قرار می‏گیرند و باهم تبادل افکار می‏کنند، نسبت به قبل و برای مدت چندین روز یا چندین هفته از خود نشانه‏های بی‏تربیتی تبارز می‏دهند. مثلن هر کدام از این کودکان اگر ۹۹ خوبی و یک عادت بد داشته باشند، زمان که باهم می‏باشند، برعلاوه‏ی یک منفی خود، منفی موجود در پسر کاکا را نیز جذب می‏کنند که پس از این هر کدام از این کودکان دارای دو منفی می‏باشد و بدین وسیله، دیگر ایشان وسیله قوی‏تر در راستای آزار و اذیت والدین می‏باشند و دوباره به چوکات آمدن ایشان یک مقدار زمان‏گیرتر می‏باشد و یا حتا برخ زمان‏ها این دو طفل پس از مشبوع کردن الکترون‏های منفی همدیگر به مانند همان فیلم هندی یک و یک، یازده[1] می‏شوند. 

بنا بر این و با توجه به دو مثال مذکور در فوق، با وجود که پدر همان قدر در خانه وجود دارد که بتواند ۴۰ در صد تربیت فرزند را به دست بگیرد و بقیه وقت خود را مصروف تامین معاش خانواده می‏باشد، ولی باز هم به دلیل نیروی تبهکاری که در منفی وجود دارد، اثر مخرب آن ماندگارتر تظاهر میکند.

آنچه در زیر و پس از بیانات موجز در بالا ذکر میشود، چند نمونه، مصداق، تجربه، و چشم‏دید از روش‏ها، گفتارها و کردارهای نادرست اعضای خانواده‏ها است که در بسا خانواده‏های افغانستانی به کرات دیده و شنیده شده و می‏شود.

در خانواده‏های که اطفال مورد مهر و محبت قرار می‏داشته باشند، دیده می‏شود که این محبت افراطی از طرف بزرگان و دل سرد کننده و اذیت کننده برای کودک می‏باشد. مثلا زمان که برای بوسیدن طفل دلتنگ می‏شوند، آن را به اندازه‏ی می‏بوسند که طفل به سر و صدا و یا به غالمغال و گریه می‏آید. در حال که این گونه محبت برای به جای خیرخواهی به کودک، به بد خواهی برای وی تبدیل می‏شود. بدخواهی به این معنا که دیگر کودک از آن شخص و یا هر شخص دیگر که میل بوسیدن کودک را داشته باشد،‌ گریزان می‏گردد و همین که طفل فکر بکند که فلان شخص برای بوسیدن وی نزدیک شده است، پیش از پیش به چیغ زدن شروع می‏کند، چون طفل می‏داند که بوسیدن به جای جذب محبت از وجود بوسه کننده به وجود کودک، انبار از اذیت را به جان وی رها می‏کند و به همین سبب و برای دفاع و ابراز تنفر خود، فریاد می‏زند تا اگر از بوسه آن شخص نجات بیابد. پس راه حل این است که در قدم نخست اطفال بدون رضایت والدین ایشان بوسیده نشوند، چون هر پدر و مادر بهتر از هر کس دیگر خوی و خصلت طفل خود و حساسیت وی را در مقابل بوسیده شدن می‏داند و در قدم دیگر اگر طفل در مرحله از درک باشد که در برابر بوسیده شدن و اجازه گرفتن برای بوسیدن وی ابراز نظر بتواند، از وی نظر گرفته شود تا اگر وی لازم دید و اگر میل داشت تا بوسیده شود، پس بوسیده شود و در غیر آن خودداری شود. این شیوه باعث می‏شود تا هم کودک اذیت نشود، هم به میل و خواست کودک احترام گذاشته شود و هم به کودک به طور غیر مستقیم درس داده شود که وی خود را در اختیار کس نگذار تا مورد بوسیدن و یا سایر تماس‏های فزیکی قرار نگیرد. غیر مستقیم طفل می‏آموزد که فقط خودش بالای وجود خود اجازه و اختیار دارد و فردا روز اگر کس قصد سوءاستفاده داشته باشد، چگونه به وی پاسخ رد بدهد و چگونه بالای این پاسخ خود ایستادگی بکند و در موضوعات و اقدامات تجاوزگرایانه چگونه از خود دفاع بکند. ولی در صورت که طفل برخلاف میل وی بوسیده شود و با وجود که وی از بوسیده شدن انکار بکند ولی باز هم بوسیده شود، به وی این پندار و اندیشه تزریق می‏شود که تو بالای وجود و جسم خود حق نداری و وجود تو مال دیگران است و مقاومت تو بی فایده است و خواست تو در مورد نزدیکی به تو، در مقابل خواست دیگران معنا و ارجحیت ندارد و تو باید در مقابل خواست تحمیلی دیگران سر اطاعت و موافقت فرو بیاری و باید تسلیم شوی و تو ضعیف و ناتوان استی و هیچ چیز به معنای احترام به خواسته دیگران وجود ندارد،....

مورد دیگر که باید بدان پرداخت، عبارت از فرزندآوری به تعداد است که والدین به تربیت آن رسیدگی بتوانند. اکثرا از خانواده‏های پرنفوس شنیده می‏شود که می‏گویند: «وزن اولاد را زمین برمیدارد و روزی وی را خداوند می‏دهد.» ولی این را نباید فراموش کرد که هیچ کس نمی‏تواند و حق ندارد که زمین را مملو از طفیلی‏ها بکند که باردوش سایر انسان‏های جامعه در حال و آینده بگردد. و یا به حدیث نبوی ص استناد می‏کنند که طبق آن حضرت خاتم الانبیا ص در روز قیامت به نفوس و کثرت امت خود مباهات می‏ورزد (نمازی، ۱۴۱۹: ص ۲۴۰). ولی این را نمی‏دانند که اگر آن پیامبر ص در یک حدیث به کمیت امت خود افتخار ورزیده است، در ده‏ها و صدها روایت دیگر معلوم می‏گردد که ایشان کیفیت را خیلی ارجح دانسته‏اند و همواره توصیه به تربیت درست فرزند کرده‏اند و این امر در دین مبین اسلام از تکالیف والدین محسوب گردیده است. واژه تکلیف که بیانگر واجب می‏باشد، بدیهی است که برتر از حدیث دیگر قرار می‏گیرد که از آن کثرت امت مستحب پنداشته می‏شود. پس در مقام تعارض میان واحب یا فرض با مستحب، عیان است که مستحب تاب مقاومت با مرتبه‏ی بالا را ندارد و اولویت در عمل با واجب و فرض است. پس در کثرت اولاد، که بیشترا اما نه کاملا در خانواده‏های اطرافی یا همانا ده‏نشین و روستانشین که محروم از نعمت سواد استند و پیرامون چیستی، چرایی و چگونگی احادیث درک، دانش و مطالعه ندارند، احتمال بی تربیت شدن اولاد به نسبت عدم توانایی والدین در رسیدگی به تمامی آنان متصور است.

همچنین باید افزود که والدین و اعضای خانواده متوجه تقسیم اوقات فرزندان و کوچکان خانواده باشند و ببینند که آنان چگونه و در چه کارهای روز و ساعت خود را سپری می‏کنند. آیا آنان مصروف کارهای مفید و مهم استند و یا در کارهای بی فایده و حتا مضر حال شان مشغول استند. به همین سبب بزرگان با مشوره همدیگر و یا با مشاوره به اشخاص متخصص و اهل فن از قبیل روان شناسان برای فرزندان خود مصروفیت‏های سازنده را طراحی بکنند تا بدین وسیله از کارهای بیهوده دور مانده و با مصروفیت در کارهای آموزشی، ورزشی و تربیتی از قبیل رسامی، نقاشی و خواندن کتاب‏های داستانی – تربیتی ویژه اطفال، از نگاه کیفی، روحی، روانی، اخلاقی، تربیتی و جسمی رشد بهینه بکنند تا بلوغ فکری و جسمی ایشان باهم به پیش برود. همچنین باید افزود که اطفال نباید مجاز به دیدن تمام انواع کارتونی‏های باشند که در شبکه‏های تلویزیونی نشر می‏شود، چون تمام آن‏ها ویژه اطفال نیستند که در یک محیط اسلامی بزرگ می‏شوند. چون خیلی از کارتونی‏ها استند که داستان‏های خشونت‏بار و یا عشقی دارند که حسب مورد کارتون‏ها میان خود می‏جنگند و یا عاشق همدیگر می‏شوند و بدین وسیله اطفال درس مزخرفات را فرا می‏گیرند.

مورد دیگر که شایسته یادآوری است، این که اقارب و یا والدین برای کودک دو گزینه را می‏دهند تا کودک از میان آن دو گزینه، یکی را که بیشتر دوست دارد، انتخاب بکند. مثلا از کودک می‏پرسند که «آیا پدرت را بیشتر دوست داری یا مادرت را؟» و بدین وسیله و به طور غیر مستقیم به کودک می‏آموزانند که باید میان دو گزینه که هر دو در اصل دوست داشتنی استند تفاوت و تبعیض قایل باشد و یکی را بر دیگری ترجیح بدهد و یکی را نسبت به دیگری کمتر ارج بنهد. در حال که این گونه پرسش‏ها از اطفال نادرست است و خوب است که به جای این حرف‏های مضر، پرسش‏های از اطفال پرسیده شود که اذهان ایشان با جستجوی پاسخ به آن پرسش‏ها، به فعالیت افتاده و زیرکی با بار بیاورد.

مورد دیگر نیز این که، زمان که طفل به سبب اذیت شدن از جانب یک عضو خانواده گریه می‏کند، به جای این که عضو دیگر خوب و بد آن فرد موذی را برایش بیان بکند، به طفل می‏گوید: «باش که او را اته [در زبان اطفال، عبارت است از کتک زدن] بکنم» و به این طریق به اطفال زدن و کندن به جای افهام و تفهیم آموزش داده می‏شود. معنای افهام و تفهیم درین جا این است که شخص موذی در مقابل کودک فهمانده شود و اثر عمل نامناسب و نادرست وی برای وی فهمانده شود تا وی در آینده از چنین عمل خود اجتناب بکند. یکی از فرق‏های انسان با حیوان این است که انسان به گپ می‏فهمد. در حال که امروزه حیوانات را نیز تعلیم می‏کنند تا نیاز به زدن وی نباشد و به آوازها و حرکت‏های ویژه آشنا بوده و به دستور مالک خود عمل بکند، پس انسان که به طریق اولی (قیاس اولویت) با فهماندن می‏فهمد.

گفتار دوم: نقش جامعه در تربیت افراد آن
پس از خانواده که هر فرد در لحظات اولیه و شروع زندگی در آن گام می‏نهد، این جامعه است که انسان وارد آن می‏شود. جامعه و خوبی و بدی آن می‏تواند روی اکثریت اعضای و اجزای آن اثر گذارد و این امر است که امروزه به کمال راحتی می‏توان نمونه‏های آن را پیرامون خود دید. مثلا زمان که به یک فرد گفته شود تا کثافات را در دریا نیندازد، در پاسخ می‏گوید:‌ «او برادر، تو از کجا آمدی. همه این کار را می‏کنند.». این شخص با وجود که دارای سن مکمل قانونی و عاقل و رشید باشد، ولی بازهم حرف می‏زند که از یک عاقل بعید و حتا محال است. ولی دلیل آن می‏تواند که اثرپذیری از سایر افراد جامعه باشد که این چنین اعمال قبیح را با کمال بی‏توجهی و غفلت از عواقب آن انجام می‏دهند. پس چگونه می‏توان از یک کودک که هنوز درک و دانش لازم را ندارد، سرد و گرم روزگار را نچشیده است، توقع داشت که در میان خوب و بد جامعه و آن هم جامعه‏ی که گاهی بد آن نسبت به خوب آن بیشتر به نظر می‏رسد، عصمت خود را حفظ کرده و در منجلاب انحطاط نیفتد.

همان گونه که فرزند نوح با این که پدر پیامبر داشت که کسی در تربیت بالاتر از پیامبر نمی‏تواند باشد ولی به اثر همنشینی با بدان، نیست گردید، پس هر فرد دیگر نیز می‏تواند که منحط شود.

گفتار سوم:‌ نقش دولت در تربیت ملت
دولت از طرق مختلف می‏تواند که جامعه، خانواده و افراد را تربیت بکند، به طور مثال:

الف: دولت از طریق مکاتب، مدارس و دانشگاه‏ها می‏تواند مواد آموزشی و تعلیمی را برای اولاد وطن ارایه و در نصاب آن‏ها بگنجاند که حاوی دروس تربیتی و اخلاقی باشند. مثلا در کتاب‏های زبان از قبیل دری و پشتو قصه‏ها و شعرهای گنجانده شود که حاوی بعد اخلاقی و تربیتی داشته باشد. همچنین مضمون اخلاق و فرهنگ دارای دروس کاربردی و مبتلابه باشد.

منظور از دروس مبتلابه و کاربردی این است که این دروس شامل موضوعات داغ روز باشد که جامعه از وجود آن‏ها رنج می‏برد. مثلا زیان‏های ولگردی تدریس شود و گفته شود که اشخاص ولگرد منبع مزاهمت به ناموس، جان و مال مردم می‏باشد. قوانین چه جزاهای به ولگردان در نظر گرفته است، اشخاص ولگرد در انظار مردم چه جایگاه‏ی دارد. جوانان برای این که ولگرد نشوند، چگونه تقیسم اوقات را برای سپری کردن و تنظیم امور یومیه خویش داشته باشند و چه کارهای منحیث پرکننده ساعت‏های خالی در تقیسم اوقات و جریان روز در نظر گرفته شود. چه بدیل‏های نیک برای ولگردی و ولگردان وجود دارد تا ایشان از این عمل خویش دور شوند. دین مبین اسلام چه نظر در مورد ولگرد دارد و چه عواقب دنیوی و اخروی را برای ایشان تمهید دیده است.

از مثال‏های داغ دیگر که امروزه باید تدریس شده و در صنوف مورد بحث و مناقشه قرار بگیرد، موضوعات قطاع الطریقی [یا به زبان عامیانه همانا راهزنی] سرقت موبایل، قتل و اختطاف است که از جنبه‏های گوناگون باید تدریس شود.

مثلا میان شاگردان از صنف واحد یا صنوف متفاوت یا میان مکاتب مختلف و حتا در سطح کشور میزهای گرد و گفتمانی برگذار شود و یا مسابقه مقاله نویسی و یا مسابقه سخنرانی پیرامون حسن و قبح امور مذکور تدویر گردد. چون دیگر شاید مقاله نوشتن و سخن گفتن در مورد فصل بهار برای شاگردان مکاتب کافی باشد.

ب: همچنین دولت باید روی تربیت معلمان کار بکند. چون حتمن همه ما معلمان را به یاد داریم که شاگردان را با چوب، سیلی، مشت، لگد، تخته پاک، گنجاندن قلم میان انگشتان و فشار دادن انگشتان شاگرد، کف‏پایی و دشنام دادن مجازات می‏کردند. در حال که این شیوه‏ها زمان کاربرد داشت که شیوه‏های مدرن و منطبق با علم روان شناسی وجود نداشت و یا اگر وجود داشت، استادان آن قدر مطالعه نداشتند که به این شیوه‏های معاصر دست یافته باشند. پس زمان که استادان ما تربیت درست نداشته باشند، چگونه می‏توان توقع تربیت کردن درست اولاد وطن را از ایشان داشت.

ج: دیگر این که دولت باید از معلمان در رشته‏های تخصصی شان امتحانات دوره‏یی و هر از چند گاهی بگیرد و کامیابان این امتحان در کرسی خود باقی بمانند و پست‏های استادان ناکام به رقابت جهت جذب استاد جدید گذاشته شود. چون طور که همه آن افراد که در میان اقوام و اقارب، دوستان و آشنایان خود معلم و استاد دارند، تجربه دارند و می‏بینند که تعداد زیاد از استادان امروزه اهل مطالعه نیستند و از روز که چهارده و یا شانزده فارغ شده‏اند، دیگر روی کتاب را ندیده‏اند و مانند همان شاگرد تنبل دستکول و بکس را در شانه انداخته به مکتب می‏روند و پس از مراجعت به خانه، آن را در یک گوشه از خانه پرتاب می‏کنند. این استادان همان‎های استند که وظیفه را به خاطر تقدس آن دوست ندارند، بلکه به خاطر پول و معاش آن دوست دارند. دلیل امتحانات متذکره نیز این است تا استاد اهل مطالعه بماند و این مطالعه است که تربیت انسان را هر روز بیش‏تر از پیش انکشاف می‏دهد. پس معلم را که مطالعه‏ی تازه و به‏روز ندارد، چگونه می‏تواند که شاگرد را طبق مقتضیات زمان و مکان جدید پرورش بدهد. آموخته‏های ما مانند آتش استند، تا زمان که پکه [بادبزن] زده شود تازه می‏ماند و با توقف حرکت دست و پکه زدن، آتش نیز خاموش و فراموش می‏شود. در حال که انسان اهل مطالعه برعلاوه این که درس‏های گذشته را فراموش نمی‏کند، با مطالعه همیشگی و روزمره ضمن تقویت دروس قبلی و سپردن آن‏ها به حافظه دایمی، به دروس جدید نیز دست می‏یابد. درین حالت چگونه می‏توان از استاد که داشته‏های خود را با تقصیر خود از دست داده و فراموش کرده است، ارایه درس جدید را توقع داشت.

د: نبود شغل و طرق درآمد حلال و قانونی خود باعث می‏شود که بزرگان یا در خانه‏ها باقی مانده و در تشویش نفقه اعضای خانواده به طور غیر ارادی اطفال را به ناحق مورد لت و کوب و سرزنش قرار بدهد و یا در کوچه‏ها، معابر و مقابل دکان‏ها ایستاده شده و با دیدن به طرف زن و دختر دیگران، وقت بیکار را سپری بکنند و بدین وسیله الگوی بدتربیتی به کودکان خانواده خود و سایر کودکان در کوچه شوند. پس این وظیفه دولت است که شغل زایی بکند. این شغل زایی نه تنها از طریق وزارت کار و امور اجتماعی، بلکه از طریق تمام نهادها، ادارات، کارخانه‏های صنعتی و تجارتی و تولیدی و وزارتخانه‏های دولتی صورت بگیرد[2].

ه: همچنین دولت موظف است که روی نشرات رسانه‏های مختلف به طور اخص تلویزیون‏ها و به طور خاص انترنت و رادیو نظارت جدی داشته باشد. چون برنامه‏ها و نشرات که این‏ها به عوام ارایه می‏کنند در ترویج بی‏حجابی، زنا، داشتن انواع و اقسام روابط نامشروع، داشتن دوست پسر و دوست دختر، داشتن حمل ناجایز و طفل طبیعی یعنی ولد زنا، سرقت، اختطاف، قاچاق، غیبت، دروغ گویی، ظلم و ستم و صدها مورد دیگر نقش و سهم بزرگ دارند. دلیل نظارت دولت این است که اکثر خانواده‏ها و اغلب نفوس کشور را اشخاص تشکیل می‏دهد که دانش لازم برای درک این جریانات را ندارند و قوه تمیز خوبی و بدی را ندارند و حتا به گفته حکیم بزرگ ادب را از بی ادب نیز آموخته نمی‏توانند. چون در صورت که ادب را از بی ادب آموخته بتوانند، پس نشر این نشرات ضرر کمتر می‏داشته باشد. ضرر کمتر به این معنا که بزرگان و صاحبان خرد و اندیشه می‏توانند که خود را از آثار منفی این نشرات محفوظ بدارند و بقیه کسان که هنوز هم در معرض ضرر قرار می‏داشته باشند، همانا اطفال استند که به دلیل نقصان یا فقدان تمیز جنبه‏های منفی را زودتر نسبت به جنبه‏های مثبت این نشرات جذب کرده و زیان‏مند می‏شوند.

نتیجه‏گیری
خانواده، جامعه و دولت هر کدام پیهم و یا باهم یعنی گاهی هر کدام این ها به نوبت و گاهی هم دست به دست همدیگر داده و تمام تلاش خود را با کمال قوت جهت بی‏تربیت کردن فرد انجام می‏دهند. گویا سوگند وفاداری جهت انحطاط فرد خورده‏اند که کوچک‏ترین دریغ از مساعی جمیله خویش نمی کنند. درین حالت مبارزه شخص ۱/۳ می‏شود. یعنی در صورت که تصور بکنیم که نقش فردی خود فرد در کجا و چگونه اجرا شود؟ نخست باید این را ببینیم که در کجای دنیا کفه‏ی ترازو که یک سنگ یک کیلویی دارد، با کفه‏ی یگر ترازو که سه سنگ هر کدام به اندازه یک کیلو و در مجموع سه کیلو را تشکیل بدهند، برابری می‏تواند؟ البته که پاسخ همین است: «بله، این کفه با آن کفه برابری نمی تواند.» پس چطور می‏توان از انسان که تنها است و در منجلاب و یا گرداب تولد شده است و درس شنا نیز ندیده است و از بدو تولد یک و طاق گذاشته شده است، توقع نجات را داشت؟ بدیهی است که وی در بدتربیتی خود نقش ندارد. چون حتا اگر به مکتب رفته باشد و یا از والدین پیرامون زشتی و زیبایی شنیده باشد، همین که این حروف و دروس نظری را در عمل از هیچ کس ندیده باشد، در میدان عمل خود را گم می‏کند. چون هیچ درس نظری بدون جنبه عملی آن کامل نیست. همان گونه که امروزه در ادارات، تحصیل کردگان را به دلیل بی تجربگی استخدام نمی‏کنند و آموخته‏های وی را ناکامل تلقی می کنند. پس این فرد هیچ ملامت نیست که اگر بدتربیت بار بیاید.

 

پیشنهاد
به دلیل جلوگیری از بدتربیتی افراد باید مباشرین و مسببین این معلول، نخست خود را بررسی و مطالعه بکنند. به این معنا که، آن‏های (اعضای خانواده، اعضای جامعه و دولت) که در بی تربیتی افراد نقش دارند، کجا کار شان خلا دارد و چه علت باعث شده است که این معلول به وجود بیاید. از آن جای که هیچ علت بی معلول نیست، پس حتمن آن‏های که وظیفه تربیت‏دهی دیگران را به عهده داشته‏اند هم وظایف خود را به وجه احسن انجام نداده‏اند و هم خود بی تربیت بوده‏اند. این امر بی پیشینه نیست و پیشینه آن به پیشینیان بر می‏گردد. این پیشینیان در یک عبارت عامیانه شامل بزرگان هر جامعه نیز می‏شود. آن‏های که فقط به سن بزرگ بوده‏اند، نه به دانش و به دلیل فقر شدید در فهم و دانش در وجود سلف، خلف نیز بدتربیت شده و می‏شود.

پس لازم است که افراد خانواده همواره اهل کتاب و مطالعه بوده و هرگز نگویند که از ما گذشته است. چون این باعث می‏شود که کوچک‏ترها در خانواده از ایشان الگو گرفته و بی علاقه به کتاب بار آیند. پس جهت تربیت اولاد در نخست قرآن را با ترجمه تلاوت بکنند. چون تلاوت بدون مطالعه ترجمه و تفسیر آن مانند این است که شخصی لسان اجنبی را بدون فهم آن ولی فقط به دلیل حروف مشترک میان لسان اجنبی و لسان مادری وی خوانده بتواند ولی خود خواننده نیز هیچ برداشت از آن نتواند. درین صورت است که فرد برعلاوه این که اصلاح نمی‏شود، کاری یاوه و وقت تلفی را نیز مرتکب می‏شود که این امر خود به نوبه خویش یک امر ناپسند است.

سپس کتاب‏های حدیثی باید مطالعه شود تا در آن طرز گفتار، رفتار و پندار حضرت محمد مصطفی ص پیرامون چگونگی تربیت اولاد خود شان و سایر اطفال مورد توجه قرار بگیرد.

همچنین سایر کتاب‏های اسلامی، تربیتی و اخلاقی مطالعه شود تا با شیوه‏های گوناگون آشنا گردند و تمام اعضای خانواده هر شب پس از صرف نان شب، به جای نشستن پای تلویزیون و اتلاف وقت خود، از آموخته‏ها، مطالعات و تجارب خویش همدیگر را آگاه سازند تا بدین طریق شیوه آموزش را سرعت ببخشند. سرعت بخشیدن به این معنا است که اگر فرضا در یک خانواده پنج عضو باشد و هر عضو در یک روز همین قدر فرصت به دست آورده باشد که فقط پنج صفحه مطالعه کرده باشد و به دلیل بقیه مشغله‏های زندگی روزمره، به مطالعه بیشتر مشرف نشده باشد، پس با تشریک آموخته‏ها میان اعضای خانواده در کمترین وقت بیشترین مفاد حاصل می‏گردد،‌ یعنی هر کدام از این اعضا در مجموع همان روز ۲۵ صفحه آموخته می‏باشند. دلیل این سرعت نیز طور که عیان است، همانا بالا بودن سرعت گفتن و شنیدن،‌ نسبت به خواندن و مطالعه کردن می‏باشد.

دگر این که بر علم خود عمل بکنند. در غیر آن همان حدیث نبوی ص صدق می‏کند که در آن عالم بی عمل را زنبور بی عسل خوانده بودند. چنانچه امروزه نیز بی سوادان اسناد به دست زیاد داریم که اسناد فراغت از مقاطع مختلف دانشگاهی به دست دارند، ولی به آموخته‏های خویش عمل نمی‏کنند.

دیگر این که در رسانه‏های مختلف نیز به جای این که سریال‏های رادیو و تلویزیونی و یا صفحه فکاهیات و سایر گپ‏های یاوه تعقیب شود، طبعن که راه احسن همانا مطالعه مواد و نگارشات مفیده است.

جامعه نیز افراد ولگرد را از مقابل دکان‏ها و کراچی‏ها، لب جوی‏ها، نزد مکاتب اناثیه، دهن کوچه‏ها و تمام محلات تجمع لنده‏غران به وسیله اطلاع دهی به پولیس طرد کرده و مانع ازدحام و گردهمایی ایشان شود تا بدین وسیله حلقه مزاحمت، بی‏ادبی، سرقت‏ها، راهزنی‏ها، چشم چرانی‏ها، تبصره‏ها و نگاه‏های مغرضانه و مملو از بی ناموسی و شهوتی ایشان را شکسته باشد.

دولت نیز به نوبت خود از طریق مساجد، تکایا، مدارس، نصاب وزارت ارشاد، حج و اوقاف، نشر پوستر و بروشور و لوایح با متون ادبی و تربیتی، رسانه‏های دولتی و خصوصی، نصاب تعلیمی و تحصیلی وزارت‏های معارف و تحصیلات عالی، برنامه‏ها، کنفرانس‏ها، سمینارها، میزگردها، سخنرانی‏ها و مسابقات مقاله نویسی و سخنرانی برتر را برگذار بکنند تا بدین وسیله سطح فرهنگ، ادب، تربیت، اخلاق، آموزش و پرورش عوام بالا رفته و از طریق ایشان نسل‏های موجوده و آینده‏ی ایشان تربیت درست بیابند.

همچنین طور که در متن مقاله نیز پیرامون نقش اقتصاد در تربیت اولاد وطن گفته شد، دولت بررسی‏های همه جانبه توسط اهل خبره، کارشناسان و مطلعین خود انجام بدهد تا نظریات ایشان پیرامون عوامل این بی تربیتی‏ها به دست آید و نیز از طریق رسانه‏های اجتماعی از قبیل فیس بوک و تویتر دیدگاه‏های افراد پرسیده شود و کارمندان توظیف گردند تا این دیدگاه‏های انبوه شده از طریق برنامه‏های کامپیوتری تجزیه و تحلیل شده و اولویت بندی شوند و امور قابل رسیدگی در مقدم و موخر از همدیگر تفکیک شوند.

فهرست منابع
الف) کتاب‏ها

1.     حسن بن علی نمازی، مستدرک سفینه البحار، قم، جامعه مدرسین، سال ۱۴۱۹، ج ۴.

ب) مقاله‏ها

2.      محمد مصطفی محمدیار، «ناگفته‏های تربیتی کودکان»، روزنامه صبح کابل، 

https://subhekabul.com/%d8%ac%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%87/untold-stories-of-raising-children-in-afghan-families/?fbclid=IwAR1l5WfB5oWGunXoRV-0ADObDoKv33zRWdis1k618TIygEQBnUnSrX828_U

3.     محمد مصطفی محمدیار، «مرد در ادبیات لنده غران»، آرزو نیوز،

https://arezo.news/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87/%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%87%E2%80%8F-%D8%BA%D8%B1%D8%A7%D9%86/

.........................................................................................................................................................

لینک این مقاله در «هفته نامه نیمرخ»

https://web.facebook.com/nimrokhmedia/photos/a.205786599956268/900386007162987/?type=3

صفحه فیسبوک مربوط به عکاسی از همین نویسنده

https://www.facebook.com/PhotographyMuhammadZai

صفحه تویتر همین نویسنده، برای دستیافتن به لینک سایر نوشته‏ها و مقاله‏های وی که در دیگر رسانه‏ها به نشر رسیده‏اند

https://twitter.com/Mohamma06817432

صفحه لینکدن همین نویسنده، برای اطلاع از سایر سویه تعلیمی، تحصیلی و تجربه و سابقه کاری وی

https://www.linkedin.com/in/mohammad-mustafa-muhammadyar-16099b177/


 
[1] Ek Aur Ek Gyarah.
[2] برای مطالعه در مورد وظیفه دولت پیرامون شغل زایی ر.ک: مرد در ادبیات لنده غران.