خلط اوهام
مصطفی عمرزی
تاریخ نویسی به اثر توهم، جزو شگرد هایی ست که بنیانگذران نهضت جعل و دروغ (شعوبیه)در تاریخ منطقه ی ما کاشته اند. استعانت از این پدیده، پس از آن که عناصر جدید جعل تاریخ چون «آریایی»، وارد تاریخ نویسی های ما می شوند، بیش از همه مردمانی را به توهم انداخته اند که همسویی واقعیت های اجتماعی و تاریخ افتخارات آنان را ناممکن می کنند.
در مقوله های نو تاریخی، آن چه به نام مفخره می آید باید با شان مدعا برابر باشد. در مثال های تاریخی واضح، حضور گسترده و فراگیر ترکان از شرق آسیا تا اروپا که به مدنیت های کهن سر می زند، حقایق تاریخی آنان را ثابت می سازد. اسلام و مسلمانان، تقدس و اهمیت فرهنگی را نمایان می سازند که در فرامرز های قومی به بیش از یک میلیارد می رسد. شکوه، حماسه ها و تهور پشتون ها در یک پهنای بزرگ، از هند تا آمو و از کشمیر تا اصفهان که همه چیز مدنی، فرهنگی، دلاوری و دولت سازی دارد، این مردم را وجاهت می بخشد. بدین گونه نقش های تاریخی، اما متفاوت اقوام که در کشور ما به تنوع 50 قوم می رسد، هر یک بر اساس مستندات تاریخی و نه اوهام، اصالت دارند.
در میان این همه حقیقت، دعوای همیشه گی یک قشر کوچک که بیش از حضور اجتماعی(دهقان/ دهگان) و یک حاکمیت هزار سال قبل(سامانی) محسوس نیست، برخلاف آن چه حقیقت دارد و باید اهمیت آن برجسته شود، در نضج شوونیسم صد سال اخیر که از فارسیسم ایرانی، استعانت می جوید، نه فقط ژاژخایی می کند، بل اصالت های واقعی آن، تعریف شده است.
اگر به میراث شعوبیه که در نمونه ی شاهنامه ی فردوسی، اوج جعل و دروغبافی ست، دقیق شویم، ادعای مدعیان فارسیست کنونی از جای دیگری منشه می گیرد که بنیان های روانی نیز دارد. عقب مانده گی سیاسی و نیاز به عزت نفس، حتی صورت کذب هویت هایی را به وجود آورده اند که هرچند در ریشه و ذات مشکل دارند، اما با اصرار کسانی حتی خواندیم که گویا «از عالم و آدم برتر اند!»(شعار شوونیستان تاجک.) من این عبارت اشمئزار آور را همیشه در جریان تدقیق ستمی گری در افغانستان خوانده ام و حیرت کرده ام که چنین چیزی با مستند تاریخی- اجتماعی آنان کاملاً در منافات قرار دارد.
هرچند به رشد تاریخ حماسی- مستند برای روحیه ی ملی، اشد ضرورت داریم، همچنان توجه می کنیم(در سالیان اخیر) تا شکوه مدنی چنانی که در هند و دولت سازی در افغانستان داشتیم، به توانایی های فکری حراست و مدنیت کنونی ما بیافزاید.
روشنگری پیرامون زوایای تاریک تاریخ که از خلط اوهام به فرهنگ تنازع، رو آورده است، ایجاب می کند جهت تبیین هرچه بیشتر واقعیت ها در عرصه ی شناخت تباری، از اوهامی بکاهیم که به صورت دعوای مصادره ی بخش قابل ملاحظه ی افغان های دری زبان، حرص دارد.
پرش از تخته خیز به اصطلاح فارسی زبان که خود حقیقت غیر نسبی را محرز می کند، گروهک ستیزه جویان ستمی را بدون توجه به اثرات بد اعمالی که با نقص خودشان باعث بیداری هویت های قومی به اصطلاح فارسی زبان شده اند و کسی حاضر نیست به نام فارسی زبان در تذکره اش فارس یا تاجک نوشته شود، واداشته در صحنه ی سیاسی، با وجود خلای هزارساله و تجربیات ارتجاعی فقر فرهنگی در افغانستان، وانمود کنند برخلاف همه، همه کاره اند. در حالی که آدرس هویت این مدعیان به نام قوم نیز مشکل دارد و حل نشده است:
«تاريخ نويسان معاصر و بيشتر كتبي كه در شش- هفت دههء اخير به زبان فارسي، منتشر شده اند، روي اهدافي واژه گان «فارس» و «فارسي» و «عجم» و «تاجيك» را به يك معني گرفته و آن را به «ايران» و «ايراني» ترجمه مي كنند. در حالي كه چنين ترجمه ها مبناي علمي ندارند؛ زيرا هر يك از اين عناوين ياد شده در زمان و مكان خاص، معني هاي ويژهء خود را داشته و دارند.
طوري كه نگارنده از متون تاريخي دورهء اسلامي، فهميده است، اين كه غالباً از واژهء فارس و تاجيك، مفهوم قومي و نژادي اراده نشده، بل كه از فارس و تازيك، مانند كلمهء مسلمان، مفهوم مذهبي اراده شده است. پارسي به معني پيرو آيين زردشتي و تازيك و تاجيك به معني تازي شده و عرب شده(مسلمان شده) به كار رفته است. چناني كه عجم به معني مردم غير عرب است.
آريانپور مي نويسد: «كلمهء پارس، يك واژهء خالص دري مي باشد كه به نظر مي رسد «پارسواش» يا «پارسوماش» كه در منابع آشوري آمده است، آشوري شدهء پارس باشد. واژهء پارس در لغت دري(=آريايي) به سه معني، استعمال شده است:
1- لكنت زبان
2- صداي سگ
3- به معني آتش پرست(زردتشي)» (گزیده ای از تحقیق «پارس و پارسیان»، نوشته ی فاضل کیانی.)
شوونیست تاجکستانی، میرزا شکورزاده که صورت تاجکستانی نجیب مایل هروی در ایران است، با خلط اواهام زبان شناسی، اما وصله و پینه می کند:
«تاجیک به معنی غیر عرب و غیر ترک بوده که آریایی نژاد اند و در لغات ترکی، تاجیک به معنی اهل فرس(فارس ها) نوشته شده است. تاجیک به صفت نام یک خلق فارسی زبان آریایی نژاد در ابتدا به مردم فارسی زبان آسیای مرکزی و خراسان گفته شده و بعد از آن برای همه فارسی زبانان دنیا، مورد استفاده، قرار گرفته است.»
صرف نظر از دریانوردی با کشتی مجهول و مبتذل آریایی(بی مفهوم) که دیگر از اکثر رسمیات حوزه ی تعقل اخراج شده و کاملاً به اثبات رسیده که ساسانیان، سلسله ی جعلی اند و اشکانیان، صورت تحریف شده ی پیشینه ی یونانیان در ایران اند، خلط اوهام حتی از تغییر صورت(تاجک/ فارس) نیز اغماض می کند. این که تحلیل صرفی این خلط از توان شوونیست تاجکستانی، ساخته نیست، از تعبیر فارسی او پیداست؛ اما توجه کردیده اید که با چه مهارتی از خلط اوهام، هویت همه را مصادره می کند. یعنی می گوید هر کی فارسی گفت، تاجک است.
در دنیا، مردمان زیادی وجود دارند که پس از مهاجرت ها هنوز از زبان های استقراضی، استفاه می کنند. در افغانستان ما به اثر حضور پُرشکوه مسلمانان(فرهنگ اسلام) کارنامه ی فرهنگی ترکان و شکوه تاریخی پشتون ها که زبان دری را نگه داشته اند، گونه ای از استحاله ی زبانی، اقوام یا بخشی از اقوام را در برگرفته است. تقریباً اکثریت جمعیت هزاره ها با یک سوم پشتون ها، بخشی از سادات، جمعیتی از ترکان و امثالهم در کشور ما دری زبان اند؛ اما همه هویت های قومی خود را دارند.
کوبیدن به طبل نفاق که از سوی ستمیان، صورت می گیرد، خوشبختانه نتیجه ی معکوس(ضد آنان) داده است. حقیقت این که حتی در قریه ی حبیب الله کلکانی در کلکان نیز اکثریت مردم عربان و ترکان دری زبان اند، زبان ستمی گری را بند می اندازد.
نامفهوم بودن مفاهیم مجوسی، حتی در ایران نیز باعث اغماض شده است؛ زیرا ادعای تاریخی آن با بزرگ ترین روشنگری هایی که در جمهوری اسلامی، رونما شده اند، هیچ شانی به نوع دیگر هویت جعلی(فارس) باقی نمی گذارد. به این دلیل به نام پان ایرانیسم و ایرانیزاسیون که فقط در مفاخر مسخره ی تخلیقی(شاهنامه ها) یافت می شوند، سعی دیگری ست تا تشت افتضاح فارسیسم کاملاً از بام نیافتد:
«دو روز است که تلویزیون ایران از اتحاد و همدلی ملیتهای ایران اعم از کورد، تورک، لر، عرب، بلوچ و... میگوید، ولی اصلاً نامی از ملیت فارس، به میان نمیآورد. این شیوه در همه کتابهایی که با موضوع اقلیتهای ملی ایران، نوشته شدهاند نیز به وضوح دیده می شود. کتاب «منازعات قومی در ایران»، نوشتهء سید رضا صالحیامیری(با مقدمهء سید محمد خاتمی) اقوام ایران را بلوچ، عرب، تورکمن، کورد و آذری می داند.
کتاب «قومیت و قومگرایی در ایران»، نوشتهء حمید احمدی نیز تنها به سه منطقهء بلوچستان، کردستان و آذربایجان، پرداخته است. ملیت فارس در کتاب «تحولات قومی در ایران: علل و زمینهها»، نوشتهء مجتبی مقصودی نیز غایب است.
«فصلنامهء مطالعات ملی» که بخش ثابتی با عنوان «ایران شناسی» را به معرفی فرهنگها و ملیتهای ایران، مانند لُر و تورکمن و... اختصاص داده بود، فارس ها را معرفی نکرد. «فصلنامهء مطالعات راهبردی» نیز با وجود آن که مقالات خوبی در این زمینه منتشر مینمود، فارس را جزء اقوام ایرانی نمیدانست.» (گزیده ای از مقاله ی «چرا قوم فارس، غایب است؟»، نوشته ی ابراهیم رشیدی.)
رد یابی حقیقت به اوهام دیگر نیز می رسد که هرچند به مواردی اشاره دارد، اما رسیدن به عمق(اصالت ریشه) همچنان مشکل ساز می ماند. همین عدم یافت اصالت ریشه، صرف نظر از کرم نوردی در تاریخ که وقتی مشکل یافت، با پدیده ی مجهول آریایی حداقل به 5000 هزار سال می رسد و در توهم آن، وقتی ادعای بومی بودن، طرح می شود، در برابر شکوه و تاریخ اقوامی سربلند می کنند که در برابر آنان در مستند تاریخ فقط دهقان/ دهگان بوده اند:
«ریشهء نام تاجیک چیست؟
این مطلب را یکی از دوستان که از اساتید دانشگاهی ست در فیس بوک نوشته بود. من پاسخی بدان نوشتم، ولی چون فکر کردم شاید برای بعضی دیگر هم جالب باشد، در این جا می آورم. البته به نظرم این دوست عزیز، مطلب را کاملاً از جائی نقل قول مستقیم کرده باشند. نقل قول آن دوست در فیس بوک، چنین است:
«تازی، تازیک و یا تاژیک، شیوهی تلفظ ایرانیان از نام قبیلهی طایی و به معنای عرب است که در زبان پارسی میانه و زبان پارتی، به کار میرفت. گفته میشود که قبیلهی طایی، نخستین اعرابی بودند که ایرانیان در دوران پیش از اسلام با ایشان مواجهه داشتند. بعدها این واژه را برای همه ی اعراب به صورت عمومی به کار بُردند. در دوران پس از اسلام و ورود اعراب مسلمان به ماوراءالنهر، این لغت، تغییر معنا داد و در مقابل قبایل ترک ساکن در ترکستان غربی، به همهی مسلمانان آن نواحی، فارغ از قومیت شان تازیک یا تاژیک گفتند.
شکل سغدی واژهی تازی، همان واژهی تاجیک است که امروزه هنوز برای فارسیزبانان ماوراءالنهر و بخش شرقی فلات ایران، استفاده میشود. نام تازی، ظاهراً تغییریافتهی واژه ی طیزی است. به معنای کسی که در قبیله طی، زندگی میکند. برخی نیز تازی را منسوب به تاز به معنی تازنده و مهاجم میانگارند که یادآور یورشهای گاه و بیگاه اعراب به شهرهای ایران است. بعدها ایرانیان این نام را به کُل عربان، اطلاق کردند.
در پارسی میانه تازی را تازیک میگفتند.»
پاسخ من:
سلام خانم تقی! این نقل قول شما تنها یکی از نظرات در خصوص واژهء تاجیک یا تاژیک است. من در سیر مطالعاتی ام دو- سه هفته ای ست که به مطالعه در خصوص اقوام افغانستان، رسیده ام. کتب زیادی ندارم. شاید حدود 50 جلد، ولی در میان آن ها، کتب مرجع مهم وجود دارد.
در کتاب «افغانستان، رنگین کمان اقوام»، نوشته علی نجفی(مسیح ارزگانی)، مرکز مطالعات و انتشارات میراث خراسان(افغانستان)، چاپ دوم،1390، ضمن این که این نظر را معرفی کرده، 14نظر دیگر را هم آورده که از جمله شماره های:
6- تاجیک به معنای قوم آریائی نژاد از ریشهء تات است.
8- قول دیگر در باب این لفظ این است که لفظ تاجیک از ریشهء ترکی ست و اصل آن به معنای «تبعهء ترک» بوده است... برخی منابع دیگر نیز تاجیک ها را آریائی های آمیخته با ترک دانسته اند و خیلی چیز های دیگر.
من هنوز کارم به نتیجه نرسیده است و از جمله کتاب بعدی که کنار دست گذاشته ام تا بخوانم، به نام «مقام تاجیکان در تاریخ افغانستان»، نوشتهء حق نظروف، انتشارات شیخ الاسلام احمد جام، چاپ اول،1380، در 707 صفحه است.
کتاب سراج التواریخ، نوشتهء ملا فیض محمد کاتب هزاره که معروفترین کتاب است و به قولی بعد از تاریخ بیهقی، بهترین نثر را دارد، به دلیل این که 7-8 جلد قطور است، شاید فرصت خواندن کامل آن را پیدا نکنم، اما همین شخص، کتاب کوچکتری دارد به نام نژاد نامهء افغان، مقدمه و تحشیه و تعلیقیه از «حاج کاظم یزدانی»، نشر موسسهء مطبوعاتی اسماعیلیان، چاپ اول، قم، 1372. این کتاب که اتفاقاً مرجع مهمی هم به حساب می آید، در صفحهء 138 نوشته:
«فرقهء تاجک، مخفف تاجیک: این فرقه که در نژاد از عرب است، در بدو ظهور اسلام بر اروپا و آفریقا و ایشیا(مقصود آسیا می باشد) مستولی و متصرف و در اکثر مقبوضات خود متمکن و با اهالی آن مخلوط شده، رفته رفته از اضافت کاف تصغیر بر لفظ تازی که نام فارسی عرب است تازیک و ابدال زا به جیم تاجیک و از کثرت استعمال «یا» حذف و تاجک شد»، اما در توضیحات زیر نویس از تعلیقیه نویس، چنین آمده است:
«تاجک در اصل تازی و تاجیک بوده است که ایرانیان به قبیلهء طی، یکی از قبایل عرب اطلاق می کردند و بعدا ً این کلمه را بر همه عرب ها اطلاق کردند و در هنگام فتوحات اسلامی، چون عرب ها به ترکستان حمله ور شدند، ترک ها این کلمه را از ایرانیان گرفته و به مطلق عرب و فارس اطلاق کردند تا رفته رفته به فارسی زبانان، مخصوصاً به فارسی زبانان خراسان، علم گردید. تاجیک ها به شهادت زبان و قیافهء شان با اقوام هند و اروپائی پیوند می خورند. هیچ دلیلی بر عربیت آن ها نداریم.» خود این تعلیقیه نویس، آقای حسینعلی یزدانی(حاج کاظم) کتاب جالبی دارد به نام پژوهشی در تاریخ هزاره ها، ناشر شریعتی افغانی، جلد 1و 2، چاپ چهارم،1390، که البته این یکی را خوانده ام. کتاب هائی هم مثلاً کتاب غلام محمد غبار یا «افغانستان در مسیر تاریخ» را پیشتر خوانده بودم، ولی دوباره در این زمان باید آن ها را بخوانم. نتیجه ای که از مجموع نوشته ها و کتب گرفته شده، این است:
تاجیک ها اقوام آریائی یا هند و اروپائی هستند؛ اما در خصوص ریشهء کلمهء تاجیک یا تاژیک یا... نتیجهء موثقی ندیدم. همه حرف ها حدسیاتی ست که ظاهراً هیچ کدام هم ریشهء محکمی ندارند و یا صاحب نظران نتوانسته اند به طور دقیق و محکم، آن نظر را ثابت بکنند. شاد و سلامت باشید!
اضافات:
قسمت فوق را همان موقع در فیس بوک گذاشتم، ولی حالا که دو روز از نوشتهء پیشین می گذرد، به نکتهء جالبی در کتاب «مقام تاجیکان در تاریخ افغانستان»، نوشتهء حق نظروف، انتشارات شیخ الاسلام احمد جام، دوشنبه،1999، برخوردم. در صفحهء 22، چنین آمده:
«... بر علاوهء این باید یاد آور شد که اصطلاح تاجیک در اول پیدایش خود به صفت پیروان آئین زرتشتی، استفاده می شده است که به نشان افتخار و سرافرازی، تاجوارهء مخصوصی برسر می گذاشتند.»
همان طور که پیشتر به کتاب «افغانستان، رنگین کمان اقوام» اشاره داشتم، نویسندهء آن کتاب، 15 گونه تعبیر و تفسیر برای نام و ریشهء تاجیک ارائه داده که از جمله در هفتمین، چنین نوشته است:
7- «... و بعضی مورخین در وجه تسمیهء قوم تاجک(تاجیک) چنان نوشته اند که یکی از شاهان تاتاری، سرداری را از قوم خود در صلهء خدمتی تاجی بخشید. از آن زمان اولاد او تاجیک(دارای تاج) مشهور شد و بعضی اولاد شاهان مغلیهء تورانی را تاجیک می گویند و در اکثر کتب فارسیه، ذکر ترک و تاجیک در تذکرات قوم مغلیهء تورانی، دیده شده...» (آق باش قاجار، 272)
چنانی که دیده می شود در همین چند سطر کوتاه(شمارهء 7 از کتاب افغانستان، رنگین کمان اقوام) دو نظریه ارائه شده که با دومین کاری ندارم، بل که همان اولی که در بارهء تاج، صحبت می کند، مدنظر است و مقایسهء آن با آن چه در کتاب نظروف آمده که به وضوح دیده می شود دو نظر بسیار دور از یکدیگر، ارائه شده است. یکی ریشه را در تاتارها که اقوام مغول هستند، می بیند و دیگری در زرتشتیان ایرانی یا آریائی نژاد. پس کدام یک می تواند صحیح باشد و اساسا ً از میان تمام 16-17 نظریه ای که تنها در این جا اشاره شده، کدام می تواند صحیح باشد؟ شاید هیچ کدام و شاید نظریهء دیگری صحیح باشد.
حال از این آشفته بازار می خواهم کمک بگیرم و اشاره ای بکنم به دو- سه مطلب دیگر که در همین هفتهء اخیر نوشتم و به بررسی ریشهء بعضی کلمات مانند «خنزر و پنزر»، «عن یا ان به معنی گه» و «چَرت و پرَت» پرداختم. در آن جا اشاره کردم که بررسی این کلمات به دلیل این که منابع قدیم نیز کاملا ً دقیق و قابل استناد صد در صد نیستند، من نیز نمی توانم با قاطعیت تمام ادعا بکنم آن چه نوشتم صد در صد درست است؛ هرچند به نوشته ها و استدلالاتم اعتقاد دارم. حال این یک نمونه از تناقضات در ارائه ریشهء تاجیک را هم برای اثبات آن حرفم، قبول بفرمائید.
نکتهء مهم این جاست که تاجیک ها اگر همان تازی ها به حساب بیایند، بیشتر در افغانستان و کشور تاجیکستان هستند و نه در ایران. پس چرا باید عرب ها تمام مردمان شرق عراق یا ایرانیان تا تاجیکستان را تازی بنامند؟ البته من نمی دانم که کردها را هم تازی می نامند یا خیر، ولی ظاهرا آن ها را تازی نمی دانند. در این صورت مقداری به حل مسئله، نزدیک تر می شویم. خوب است یکی از نظرات را بررسی کنیم. آن نظریه ای که می گوید این، اعراب بودند که مردمان این قسمت را تازی(برگرفته از تاجیک) نامیدند. در این رابطه ظاهراً بهترین استدلال می تواند چنین باشد که کلمهء اصلی «تاژیک» و «تاژیکی» بوده که چون عرب ها «ژ» ندارند، آن را به «تاجیک» و یا «تازیک»، تبدیل کرده اند و بعد آن را مختصر کرده و «تازی» و «تاجی» کرده اند؛ ولی چرا «تاجی» وجود ندارد؟
شاید بتوان فرض کرد آن ها ابتدا «تاژیک» را به «تاجیک» و بعد به «تازی» تبدیل کرده اند. سپس «تازی» رواج یافت و آن دیگری(تاجی) از میان رفت؛ اما جالب است که کلمهء تاج در عربی به همین معنی تاج در فارسی هست و معروفترین فرهنگ لغت عربی به عربی «تاج العروس» نام دارد و خروس هم تاج دارد.
اما آن نظری که صحبت از این می کند که در ابتدا ایرانیان از نام قبیلهء «طی» یا «طائی» که حاتم طائی نیز از همان است، کلمه ای ساخته و بعد این نام به خود ایران بازگشته است، مسلماً نمی توان پذیرفت که این نظر چندان قوی و بر اساسی محکم، بنا شده باشد؛ زیرا ایرانیان در زمان ساسانیان(که حکومت طولانی داشتند) پایتخت شان در مدائن(در عراق کنونی) قرار داشت و با قبایل بسیار بزرگ عرب، مانند حمیریان و غسانیان همسایه بودند و در اساس بیشتر جنگ هایی که به نام ایران و روم، نامیده می شود، میان این دسته اعراب حائل میان این دو امپراطوری، صورت می گرفت. بهرام گور را همین اعراب، تربیت کردند و مُنذر، بزرگترین و معروفترین ملک آن ها بسیار قدرتمند بود. حال چرا باید میان این همه طوایف و مردان قوی، نام طی را به اعراب بدهند؟ سئوالی ست که پاسخش به نظر من این است که چنین فرضیه ای درست نیست. حتی در متون قدیمی نیز از اعراب، نام بُرده شده است و نیازی نبود که نام جدیدی برای آن ها آن هم بر چنین مبنائی ساخته شود. حتی در جائی دیده نشده است که برای نامیدن اعراب، آن ها را «طی زی» و یا «طی زیان» و یا حتی آن را به صورت «تازیان»، نوشته باشند. این کتابت در خصوص نام اعراب، نه پیش از اسلام و نه بعد از اسلام، دیده نشده است.
نتیجه:
اگر قرار بود اعراب که همسایهء ساسانیان بودند، نامی بر مردمان این قسمت بگذارند، چرا می بایست نام آن قبایل یا طوایفی را که در دورترین نقطهء آن ها بودند، بر تمام مردمان این منطقه بگذارند؟ چرا نباید آن ها را ساسانی می نامیدند؟ خراسان که به اعراب نزدیک تر از تاجیکستان بود و در آن زمان نیز سرزمین مشخص و صاحب نام بود و ابومسلم را هم خراسانی و یاران خراسانی عباسیان نامیدند. پس چرا ایرانیان و در مجموع پارسی گویان منطقه را خراسانی نگفتند؟ بیشترین احتمال از نظر من در بارهء ریشهء نام تاژیک:
1- نام تاژیک(و نه تاجیک یا تازیک) در همان شرق ایران کنونی، ساخته شده است.
2- اعراب که در عرض مدت کوتاه توانستند به این منطقه برسند، با این نام برخورد کردند و درنگارش ها یا گزارشات خود با مرکز خلافت، از این نام، استفاده کردند.
3- از زمانی که ابومسلم به نام خراسانی(معلوم نیست واقعاً از اهالی خراسان بوده؟ بعضی منابع، او را یمنی می دانند. طبری، مجموعهء آن ها را «یاران خراسانی عباسیان» می نامید. به معنی کسانی که در خراسان بودند. حتی اعراب و نه این که حتماً خراسانی باشند. من این موضوع را مفصل تر نوشته ام و در سایتم هست) وارد ماجرا می شود و داستان خراسانیان با مرکز خلافت، پیوند عمیقی پیدا می کند.
4- پس از آنان، خاندان برامکه هستند که در دربار هارون الرشید، مقام و منزلت بالا داشتند. خاندان آن ها اساساً از بلخ و از بزرگان معبد نوبهار بودند. به احتمال قوی، این خاندان از تاژیکان بودند و چون در کنار خلیفه، قرار داشتند، زمانی که اعراب می خواستند از آن ها نام ببرند، نمی گفتند ایرانیان و یا خراسانیان، بل که می گفتند «تاجیکان» یا «تازیکان» که البته چون عرب ها «ژ» نداشتند، برای آن ها تفاوتی نمی کرد که به جای آن «ز» و یا «ج» به کار ببرند. در نتیجه هر دو املاء نیز متداول گشت.
5- در این جا باید یک پرانتز باز شود. اگر برامکه با نام تاژیک به معنی کسانی که تاج بر سر دارند، پیوسته باشند و خود نیز تاجی بر سر داشتند(به داستان تاج که در بالا آورده شد، توجه شود) که باعث می شد اعراب آن ها را تاجیک یعنی تاج به سر بنامند، پس تئوری بودائی بودن آن ها از میان می رود و آن ها می بایست زرتشتی بوده و معبد نوبهار نیز آتشکدهء زرتشتیان بوده باشد. این نظر البته معقول تر از آن است که برامکه را بودائی می داند؛ زیرا این زمان که مصادف با اواخر ساسانیان بود، دین زرتشتی به عنوان دین برتر و غالب در میان ایرانیان تصویب و محرز شده بود و به احتمال قریب به یقین، تعداد بودائیان، کاهش فاحش یافته بود.
6- مامون، خلیفهء عباسی از مادر(ام ولدی مراجل، تاریخ کامل ابن اثیر، جلد هشتم، صفحهء 4744) متعلق به خراسان و احتمالا ً تاژیک بود. بنا بر این او می توانست از این نام، بیشتر استفاده بکند و آن را در دستگاه خلافت، جا بیاندازد. مامون، مدتی مرو را پایتخت خود قرار داد و با خراسان، روابط تنگاتنگ داشت.
7- مامون برای حفاظت خود و خلافتش، پای خراسانیان و ترکان را به سرزمین های اعراب یا به طور مشخص، عراق کنونی باز کرد. مخصوصاً ترکان از این زمان شروع به مهاجرت به غرب کردند. ترکان افغانستان بسیار نزدیک به تاجیکان بودند تا سایر ایرانیان و مخصوصاً ایرانیان ساکن ایران کنونی؛ زیرا هنوز پای شان به داخل ایران، باز نشده بود. تداخل نژادی میان ترکان و تاژیکان، بسیار زیاد است.
8- مامون با پوران، دختر حسن بن سهل، برادر فضل ابن سهل سرخسی(متولد سرخس) [معروف به ذوالریاستین، زیرا هم ریاست دیوان را داشت و هم ریاست ارتش را] ازدواج می کند که بزرگترین جشن ازدواج، برپا می شود. خاندان سهل سرخسی، بسیار ثروتمند بودند. همان طور که از نام شان پیداست، از اهالی سرخس بودند و مسلما ً از اعراب مهاجر نبودند، زیرا نام دختر آن ها پوران بود. پس دیده می شود که دربار خلفای عباسی، مملو از ایرانیانی بود که بیشتر از افغانستان کنونی و یا...(خراسان ایران) بودند. احتمال قوی آن است که آنان پارسی زبانان تاژیک بودند. بدین ترتیب، مجموعهء این نکات باعث گردید تا به مرور، تمام مناطق میان اعراب و تاجیکستان (اعراب به آن جا رسیده بودند) به این نام، خوانده شود.
به هر کیفیت، هنوز جای بحث باز است و ریشهء این نام(تاجک) به طور دقیق معلوم نیست. چنان چه در ادامهء مطالعاتم به پاسخ یا نتیجهء کامل و دقیق رسیدم، به اطلاع خواهم رساند؛ ولی متاسفانه اکنون فرصت آن را ندارم تا بیشتر راجع به این موضوع، تحقیق بکنم.» (تحقیق «ریشهء نام تاجک چیست؟»، نوشته ی حسن بایگان)
ما با زننده گی تحریف هایی که در قبال تاریخ اسلام به نام عرب، توحش مغول و تاتار در پیوند به ترک و بهتان یهودیت در برابر پشتون ها راه انداخته اند، روبه استیم. در تمام این تحریکات زشت تا عمق هزار سال(نهضت شعوبیه و سلسله ی سامانی) ارتباط وجود دارند. رو آوردن به ادعا، جعل تاریخ و تحریف دیگران، یک بازی زشت سیاسی ست که به مدعیان کنونی ستمی گری نیز میراث رسیده است. کسانی که از این ارتباط طولانی، سر در نمی آورند، شاید همانند خلط اوهام یک هویت، دچار اغتشاش شوند، اما این یک واقعیت تاریخی ست که با ساخت هویت های سیاسی- دینی(فارس- مجوس) با یکی از قدیمی ترین مدعیان سیاسی رو به رو استیم که روی ماکیاولیسم کنونی را سیاه کرده اند. می توان پنداشت که چه گونه عقب جعلیات شعوبی(شاهنامه ها) و تواریخ مجهول پنهان می شوند، اما به نام فارسی زبان، لوحه می زنند تا حقیقت مردمانی کتمان شوند که هویتی غیر از هویت تاجک دارند.
خوشبختانه فرق تاریخ نگاری کنونی با گذشته در این است که شان تاریخی را از منظر شان اجتماعی- امروزی نیز بررسی می کند. اگر ادعا می شود که در گذشته مفتخر بوده اند، این مفخره باید در طول و تفصیل تاثیرگذار، به مردمانی راجع شود که حالا آن را ادعا می کنند.
اعراب، ترکان پشتون ها و امثال آنان با وضاحت تاریخی می توانند ادعا کنند که ابُهُت تاریخی داشته اند و در زمینه ی سیطره ی کنونی شان که مساوی به یک تاریخ واقعی می شود، در این شان، خلط اوهام، جا ندارد.
از همه که بگذریم، وقتی خود اعتراف می کنند که مساوی به هیچ می شود، افزودن بر جعلیات آریایی، خراسانی و پارسی، افزودن بر خلط اوهامی ست که ماحصل آن ها فقط عصبیت است. در دامنه ی این عصبیت، خلق آثاری که پایه شمرده می شوند، ستون هایی نیز هستند که همانند تلخیص اعترافات زیر، روزی بر سر کسانی آوار خواهند شد که آن ها را استوار پنداشته بودند.
«تاجیک ها، متخصص سازش و تسلیم هستند:
این نگاشتۀ کوتاه و جالب به درستی نشان می دهد که چه گونه تاجیک ها در همه بازی های سیاسی و نظامی بازنده اند. چه چیزی در ژن تاریخی و خون تاجیک ها وجود دارد که هرگز نخواهند توانست تثبیت اقتدار کنند.
اشاره: شاید برخی اسپند وار بجهند که این تئوری غلط است؛ اما خروشگران، کمتر از نیمۀ یک درصدی اند.
تاجیک ها/ مردمی که از نظر روحی، شکست خورده هستند، در دو هزار سال اخیر نتوانسته اند ترومای شکست های تاریخی سنگین(حملهء اسکندر، حملهء اعراب مسلمان، حملهء چنگیز، حملهء فرسایشی پشتون ها از جنوب) را که روحیهء بزدلی، سازش و خودسانسوری به آن ها بخشیده است را مداوا کنند. یگانه علت دوام شان تا امروز به عنوان یک کتلهء نژادی را باید مدیون زبان فارسی باشند؛ زیرا فارسی آن ها را نگاه داشته است، نه آن ها فارسی را.
تاجيك ها چون با فرهنگ، متمدن و شاعرمشرب هستند(برخلاف با هویت دهقانی/ دهگانی، اکثراً روستانشین استند. م.ع)، بنا بر اين از جنگیدن تنفر دارند. از این رو ترسو وجبون مي باشند. تاجيك ها، متخصص سازش وتسليم هستند. براي اين كه تسليم قدرت حاكم بشوند، هزاران فلسفه می بافند.
با آن که طیف های مختلف سیاسی تاجیک ها مثل اخوانی ها، کمونیست ها وسیکولار ها كه دشمن خونی یکدیگر هستند، ولی در مواجه شدن با قدرت زورگو، شیوهء برخورد تسلیم طلبانهء یکسان دارند. همه طرف های سیاسی تاجیک ها شدیداً فراقومی می اندیشند و استدلال های مشابه به کار می برند. از مقوله هاي عدالت، اسلام، كمونيسم، دموكراسي و غيره كمك مي گيرند تا جبن و ترس خود را توجيه كنند. (شوونیسم تاجک با نام های فارسیسم، تاجکیسم، ایرانیسم و خراسانیسم که در تمام آن ها اخوانی ها، کمونیست ها و سیکولار ها همدیگر را حمایت می کنند، خلاف نظر بالا را ثابت می سازد. بدترین و متعصب ترین افراد و گروه های سیاسی- فرهنگی سالیان اخیر در افغانستان، از اقلیت قومی تاجک اند. وابسته گی های آنان به خارجی ها نیز بی مثال می باشند. م.ع)
در طول تاريخ شان در سرزمين خودشان تنها در دورهء صفاريان، طاهريان، سامانيان و غوريان، قدرت را در دست داشتند(به جز سامانیان، بقیه تاجک نیستند. م.ع). باقي همواره شكست خورده اند وتسليم شده اند. از يوناني ها شكست خوردند و قرن ها چنان زير سلطهء سكندر مقدوني رفتند و او را تقديس كردند كه حتي به او در تاريخ خود درجهء نیمه پيغمبري(اسکندر ذوالقرنین) قايل شدند. از عرب شكست خوردند. تمام تمدن شان نابود شد. سازش كردند ودر رول معاون، منشي، كاتب و مفتي، فرهنگ بدوي عرب را پيشرفته ساختند. به کمک امامانی چون ابو حنيفه و بخاري و ترمزي و غيره، دين بي سر و ته و سر تا پا خرافاتی عرب را دين انساني و منطقی ساختند. قوانين عرب بدوي، ولي فاتح را بالاي خود به نام شریعه، تطبيق كردند. حتي اسم هاي تاريخي خود را رها كردند و اطفال خود را نام عربي گذاشتند. مثل بندهء رسول و سگ حسين. سربازان متجاوز عرب را شهيد شمردند و فرزندان نامشروع آنان را که حاصل تجاوز و کنیزگیری بودند، به نام سيد و پيغمبرزاده تقديس نموده و براي شان بنا هاي يادبود و زيارت ها ساختند؛ ولي فرزندان خودشان كه در دفاع از آب و خاك و سرزمين پدری كشته شدند، به نام کفار در ذلت و خفت، به فراموشي سپرده شدند.
از چنگيز شكست خوردند. باقي ماندهء تمدن شان توسط چنگيز نابود شد و باز هم از سر سازش برآمدند و بهترين قاضي ها، دولتداران و قانوندانان شان براي تحكيم قدرت چنگيز كوشيدند. مانند قاضي شارح همداني که بهترین قاضی توجیه گر اعمال جنگیزیان در خراسان آن زمان بود و غيره. چهار صد سال تسلط مغلان را بالاي خود پذيرفتند.
سر جان بلییو، مردم شناس انگلیسی که در آخر قرن ۱۸ از افغانستان دیدن کرده بود و در مورد اقوام این کشور، کتابی نوشته است، در مورد تاجیک ها می نویسد:
تاجیک ها شبيه زنان خانه دار خوبی هستند. شوهر می طلبند. از این رو رام مهاجمین خشن می شوند تا برای شان تعین تکلیف نمایند.» (از صفحه ی مجازی Nima inamark)
شرح تصویر:
نمونه ای از پُست های شوونیستان تاجک. هر کدام از چنین پُست هایی ماه ها باعث خنده و تمسخر مردم می شوند. با این حال، بسیار هُشدار دهنده هستند. ارقامی را که در تصویر آورده اند، حتی در منابع رسمی تاجکستان و ایران هم وجود ندارند.
منابع رسمی تاجکستان، تاجکان این کشور را بیش از 60 درصد نشان می دهند. در ایران که با 6 میلیون سادات شیعه، اداره می شود، 40 درصد ترکان و ده ها قوم خورد و بزرگ دیگر، منابع رسمی، قومیت فارس را بیش از 50 درصد نشان می دهند.
با کمی دقت، می توان درک کرد که شوونیستان تاجک، به خصوص در افغانستان با بلند بُردن نفوس قومی خود، چه می خواهند؟ گرایش ها به ایرانی ها که آنان را با 90 درصد تاجک یا در واقع فارس، نشان می دهند، به معنی بازی با کارت ایرانی نیز می باشد تا از طریق جذبات قومی آن که در طرف ایرانی، بیشتر سیاسی دنبال می شود، قدرت را در افغانستان، انحصار کنند. چنانی که با تجاوز اتحاد شوروی و حضور نیرو های بین المللی، بی شرمانه انحصار کرده بودند/ می کنند.
نام های مستعار زیادی را می شناسم که در وابسته گی علنی با اعضای جمعیت، شورای نظار، انجمن تاجکان، انجمن خراسانیان و غیره لعنت الله علیه، از یک جا شدن با ایران، شعار می دادند/ می دهند.
تکرار می کنم که یک بخش بزرگ مشکلات ما پیرامون مزدوری به ایران، گرایش افرادی می باشد که با آستان بوسی ایرانی ها، آنان را تشویق می کنند جری تر مداخله کنند.