مرز منفور
(معرفی کتاب نفرین دیورند)
نوشته ی مصطفی عمرزی
وقوع دیورند در تاریخ افغانستان، واقعی ترین معنی یک مرز منفور است. راجع به این تراژیدی، آثار، کتب و مباحث زیادی ارائه شده اند که اگر جلو آگاهان آن ها قرار داده شوند، نو نیستند؛ اما این، به معنی ختم مقال نیست.
عموماً آشکارایی پیرامون خط دیورند در سایه ی تقابل افغانستان و استعمار انگلیس، روابط دیپلوماتیک و تلاش های مایل اتحاد شوروی به ابحار گرم، صورت گرفته است. یعنی خلط بیش از حد سیاسی، گونه ای از تلقی رسمی این خط را دامن می زند. بنا بر این، ادعای جاگزینی پاکستان به معنی طرف اصلی، ادامه ی کج بحثی هایی هم شمرده می شود که بنیاد آن ها را در یک زمینه ی دیگر(استعمار) گذاشته بودند.
این که چه گونه پاکستان را در جای استعمار انگلیس، طرف بشماریم، به لحاظ حقوقی هم مشکل دارد؛ زیرا طرف دعوای ما به فاصله ی خیلی زیاد، ترخیص شده است(واقع شدن در جغرافیای اروپا)؛ هرچند سایه ی نفوذ آن باقی ست، اما تمثیل حاکمیت های به اصطلاح جیوپولیتیک شبیه پاکستان، نمی تواند طرفی را به کرسی بنشاند که جزو تاریخ خط دیورند نیست.
در تاریخ خط دیورند، افزون بر نارسایی های زیاد، ناگفته های زیادی باقی مانده اند که می توانند صورت عمداً ایجاد شده ی توهم آن را بشکنند. در چند صورت، فشار دیورند، کاملاً محسوس است. ثقلت آن روی اقتدار سیاسی معاصر، تیره ساختن تنازع داخلی که گویا خیانت صورت گرفته و تبعاتی بدی که بر اساس آن ها به ماهیت دولت- حکومت افغانستان، زیان وارد می شود.
خط دیورند، زمانی واقع شد که افغانستان با بیرون رفتن از ملوک الطوایفی پس از تجاوز دوم انگلیس، زعماتی مردی را تجربه می کرد که به قول مرحوم لویس دوپری که اگر استعمار روس و انگلیس نمی بود، امیر عبدالرحمن خان می توانست مرز های افغانستان را توسعه دهد، این حقیقت را هم در جلو ما قرار می دهند که با خط دیورند، نیروی فزاینده ای حصار شد که با یک رهبری مقتدر، می توانست گسترش مرز های افغانستان به سوی ابحار را دوباره تضمین کند. به این لحاظ، می توان خط دیورند را که ظرفیت های بشری یک قوم بزرگ را تقسیم کرد، یک بُرش کاملاً حساب شده هم تلقی کرد که از ترس اتحاد آن، انگلیس ها در عقبه ی خویش، تیره روزی های خودشان(جنگ های افغان و انگلیس) را دیده بودند.
در جریان باز شدن راز های سر به مُهر دیگر، این بار راجیو دوگرا با شناخت پیش زمینه ها و پس زمینه های خط دیورند، چند قضیه ی نو را جلو ما قرار داده که سال ها انتظار رونمایی آن ها را داشتیم.
خواننده ی افغان با مراجعه به نسخه های دری و پشتوی کتاب «نفرین دیورند»، متوجه می شود که صاحب این اثر، چه گونه وارد جزئیاتی شده که اکثراً در پرونده ی دیورند- چنانی که ما می شناختیم- مکتوم مانده بودند.
خیلی عجیب نیست! خط دیورند با امضای امیری گویا پاس شده که در اقتدارگرایی و توجه به مرز های افغانی، حساسیت بی نهایت داشت! امیر عبدالرحمن خان، موسس افغانستانی شمرده می شود که مرز هایش تثبیت شدند. او مرز های داخلی(حاکمیت های ملوک الطوایفی) را نیز چنان نابود کرد که حتی امروز هم لطف آن در میلان قدرت سیاسی به مرکزیت، حس می شود. امیر در طول امارتش، مناطق پشتونخوای بزرگ را همواره کمک و تحریک می کرد تا ذهنیت های آزادی را حفظ کنند.
خط دیورند در زمینه ای واقع شده که اقتدار امیر عبدالرحمن خان، جای هیچ نوع معامله ی تهدید ارضی را باقی نمی گذاشت. با این حال، ما خطی داریم که روی آن، حساب های مرز های گویا بین المللی پاکستان را باز کرده اند و بدتر از همه، برای ما، پرونده ی مختومه عنوان می کنند.
یک نکته ی بسیار اساسی در کتاب راجیو دوگرا، ماجرای طرف شدن امیر در جریان امضای سند دیورند است. تا مطالعه ی «نفرین دیورند»، در هیج جا نخوانده بودم که انگلیس ها خط دیورند را در حالی بالای امیر امضاء کرده اند که او سواد زبان انگلیسی نداشت. این سند به زبان انگلیسی ست. یعنی امیری با آن همه عظمت، شان و آگاهی که بزرگی اش هنوز پشت دشمنان مملکت را می لرزاند، آن قدر غافل می شود که یک بخش بزرگ خاک های همتبارانش را فراموش کند؟ او نه شاه شجاع بود و نه می توانست ببرک کارمل باشد. حاکمیت امیر عبدالرحمن خان، یعنی قدرت بلامنازعه ای که از داخل افغانستان منشه می گرفت و به خودش متکی بود. با این حال، امیر از بازی های استعماری آگاه بود. اگر در قضیه ی پنجده، عقب نشینی تکتیکی کرد، می دانست که شبیه بلوای داخلی(تحریک هزاره ها) موضعش در جنوب را تضعیف می کنند. قدرت های خارجی با راه اندازی جنگ های نیابتی فرامرزی، منافع خودشان را تثبیت کرده اند.
در «نفرین دیورند»، توهم موج می زند. ما نمی توانیم به منطقی متوسل شویم که خاستگاه استعماری دارد. در زمینه ی این توهم، میلیون ها مردم، جبراً جدا نگه داشته شده اند تا قدرتی شکل نگیرد که در 600 سال پسین، خطوط زیاد تعدی و تجاوز مردمان غیر بومی منطقه را شکسته است. اصلاً این گمان به وجود می آید که چرا مردمی ملتهب نگه داشته شده اند که در چهارسوی جغرافیای ما، افزون بر دولتداری و اقتدار، همیشه با نیرو های استعماری درافتاده اند و نهادینه گی آن ها را طرد کرده اند/ می کنند. در واقع، دیورند، فراتر از یک خط منفور، حصار مردم و قدرت هایی ست که امتیاز قدرت مستمر تاریخی دارند و اگر فرصت بیابند، همواره جلو می روند.
در زمینه ی مرز منفور دیورند، یک قوم بزرگ وجود دارد که امتیاز دولتداری های مستقل را داشته است/ دارد. روحیات این مردم که دوست ندارند آقا بالا سر داشته باشند، آنان را در تله هایی اسیر ساخته که یکی هم دیورند است. می توان تصور کرد که دیورند، نه فقط یک خط عمدی جدایی، بل مانع وصل قدرت هایی ست که در محاسبات جیواستراتیژیک، اخلال وارد می کنند. زمین گیری قوای روس و ضیاع منابع وافر مالی کشور های درگیر در تنازع افغانستان که در حیاط افغانی صورت می گیرد، یک نوع تداخل ستمگرانه در زنده گی مردمانی نیز است که وقتی از رهبری تباری محروم می شوند، در پراگنده گی فکری، قدرت شان به نفع جناح هایی تحلیل می رود که مغرضانه سعی کرده اند/ می کنند در هرج و مرج زنده گی پشتون ها، هم مخالفان خود را سرکوب کنند و هم معادلات فرامرزی را رقم بزنند.
«نفرین دیورند»، خشم نفرت بار استعمارگرانی ست که در برابر اراده ی آهنین یک ملت، خورد شدند، اما مراقب مانده اند در بستر آن ها، جدایی یک اصل باشد. تلاش راجیو دوگرا در تبیین هرچه بیشتر مسئله ی خط دیورند، روی سوال هایی استوار است که سمت بخشیدن به آن ها، تا خلوت هایی می رود که استعمارگران در ابهام آن ها پیمان خط دیورند را تحویل داده اند.
آن چه وجه تمایز کتاب راجیو دوگرا با کتاب هایی می شود که قبلاً دیورند را تفسیر کرده اند، دور زدن شروح معمول است. در کتاب «نفرین دیورند»، قدرت سیاسی و بشری مردمی تحلیل شده که در واقع با نقش اثرگذار فرامرزی، اگر تاکنون در هرج و مرج زنده گی می کنند یا ثبات شان مقطعه یی ست، نمی دانند که پوتانسیل وحدت جغرافی و قومی آنان اگر درست مدیریت شود، می تواند محاسبات کلان خارجی را برهم بزند. ما به این لحاظ نیز تحت ستم واقع شده ایم که از قدرت و منطقه ی ما می ترسند.
هرچند مایه های فرهنگ عتیقه/ پوسیده ی خراسانی- پارسی را بسیار نمی پسندم، اما گاهی کُلی گویی های آن ها به درد می خورند. بهترین مصداق مصراع «هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید!»، خط دیورند است.