سرحد طویل، حتی یک فرقه ی عسکری خود را هم مستقر سازیم و همین کار به ما موقع می دهد تا مصارف قوایی را که معمولاً در سرحدات مشترک، تعبیه می شود، به صورت کمک های اقتصادی و تخنیکی، به دوستان خود عرضه نماییم.» (همان، ص 102)

«دهه ی هفتاد میلادی(دهه ی پنجاه شمسی) برای طیف راست اسلامی، دوران انتقال بود و اسلام سیاسی جدید و زهرآگین تری زیر چتر حمایت سعودی ها در یک تعداد کشور های اسلامی در حال شکل گیری سریع بود. حجم بزرگ دالر های نفتی در برابر چشمان کشور های فقیر و مصیبت زده ی مسلمان مانند مصر، ترکیه، پاکستان و افغانستان، به رقص درآمده بودند و به ازای انتقال طیف راست اسلامی به کشور های مذکور، به حکومت های شان، پیشنهاد کمک می کردند. یعنی پول در بدل اسلام سیاسی.» (همان، ص 88)

«هر روز تعداد زیاد افاغنه جهت پیدا کردن کار و امرار معاش به صورت های مختلف به ایران می آیند و این ها مترصد آن هستند که کسانی با آن ها تماس پیدا کرده و آن ها را متشکل نمایند تا احیاناً مسایلی را علیه حکومت فعلی افغانستان، به وجود آورند.» (همان، ص 92)

در این جا مهم است بدانیم که عوامل ایران که بعداً با احزاب شیعه در افغانستان، مشهور شدند، از همان آغاز تحولات منفی سیاسی در کشور، مترصد فرصت بودند. اشاره ی نویسنده ی کتاب «مداخلات فرامرزی...» از تمایل افرادی که می خواستند در ایران با آنان تماس گرفته شود، ریشه ی عوامل مزدور ولایت فقیه در کشور ما نیز است. 

به نقل از اردشیر زاهدی:

«راکفلر معتقد بود با ایجاد حکومت های بنیادگرای اسلامی در مرز های شوروی، می توان بنیادگرایان را به جان شوروی انداخت و پنجاه میلیون مسلمان اتحاد شوروی را با روس ها درگیر کرد و نهایتاً شوروی را به تجزیه کشاند. در سال های بعد، صحت حرف آن روز راکفلر ثابت شد و اتحاد شوروی به 15 جمهوری مستقل تجزیه شد و حتی ناسیونالیست ها در داخل فدراسیون روسیه هم به جنگ های استقلال طلبانه، رو آوردند.» (همان، ص 109)

«در دو سال آخر حکومت محمد داوود، کشور در یک رکود و بحران خاموش، فرو رفته بود. در نتیجه ی اختناق سیاسی و رکود اقتصادی و شیوع فساد اداری، اعتماد مردم روز تا روز از حکومت سلب می گردید و علایم آشکار یک بحران سیاسی و نارضایتی اقشار و لایه های مختلف مردم را فراگرفته بود... موانع و مشکلات بر او غلبه کرده و در معرض کشاکش فشار های خارجی و نظریات متناقض اطرافیانش گیر مانده بود. فضای حاکم در حلقه ی رهبری دولت را مداهنه، تملق گویی و خوش خدمتی تشکیل می داد. هسته ی مرکزی همکاران او که شخصیت های تصادفی بودند و در گیر و دار سیر انکشاف اوضاع به مقامات بلند دولتی، دست یافته بودند، صلاحیت و قابلیت درک اوضاع پیچیده ی کشور را در آن مقطع حساس زمانی نداشتند.» (همان، ص 111)

پس از چنان تلقی، کوشش آقای توخی برای توجیه کودتای ننگین ثور در تضاد و تناقضی درگیر می ماند که در تمام کتابش مرتکب شده است. 

«با تاسف باید گفت که قتل میر اکبر خیبر تا کنون هم به حیث یک معما باقی مانده و بیشتر بر حدس و گمان استوار است و پاسخ قطعی در مورد آن داده نشد. این سوال تاکنون هم پاسخ خود را نیافته که چرا رهبران حزب پس از احراز قدرت دولتی در مورد گذشته ی سیاسی و نقش میر اکبر خیبر که در فرآهم آوری مقدمات تاسیس حزب و سال های بعد از آن، نقش برازنده داشت، حتی یک بار هم در رسانه های دولتی، ذکری از او صورت نگرفت و عمداً مسکوت گذاشته شد.» (همان، ص 112)

«باید گفت که تره کی و ببرک از کودتا و قیام مسلحانه ی هفت ثور، اطلاع و آگاهی نداشتند. وقتی برای شان پیروزی انقلاب را تبریک می گفتم، باور نمی کردند. بی خبری و چهره های حیرت انگیز منشی اول و دوم حزب از قیام مسلحانه و کودتا برای من هم سوال خلق کرده بود که این چه گونه قیام خودسر است که رهبران حزب از آن اطلاعی ندارند؟ اندکی بعد معلوم گردید که این قیام به ابتکار متهورانه ی شخص حفیط الله امین، صورت گرفته بود. به همین علت بعد از سقوط رژیم سردار محمد داوود و به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، حفیظ الله امین که خود را قهرمان انقلاب می گفت، به         تره کی و کارمل، چندان اعتنایی نمی کرد. وی بنا بر محلوظاتی نتوانست از روز اول، قدرت سیاسی را به دست خود گرفته و تره کی و کارمل را اسیر یا نابود سازد که البته مسئله ی اتحاد شوروی، سازمان کی جی بی و تا اندازه ای ملاحظه ی سازمان های سرتاسری ح.د.خ.ا در میان بود. به وضاحت دیده شد که چه گونه در ظرف دو- سه ماه کارمل و گروپ او را تبعید و از صحنه بیرون کرد و بعد از یک و نیم سال، تره کی را کشت و مقام اول حزبی و دولتی را تصاحب کرد.» (همان، ص 116)

می توان پذیرفت در یک مجموعه ای که هزاران تن صلاحیت کشت و کشتار داشتند، تنها امین، عامل بدبختی ها بوده است؟ حفیظ الله امین، با وجود قضاوت سخت تاریخ، اما کسی بود که نسبت به بی پشتون های بی خاصیت پرچمی، خیلی شعور داشت. او چنانی که بعداً قربانی آن شد، با فاصله از کمونیسم، در مرحله ای قرار داشت که می دانست بازی در زمینه ی اقتدار تاریخی و قومی اش است. وقتی با تجاوز شوروی ها، اولین شهید این تجاوز شد، در بیانیه ی کارمل با وصف «فاشیست»، حقیقتی بود که در برابر خاینان ستمی- پرچمی ظاهر شده بود و تا جایی که توانست، از باعث تا بدخشی، همه را به جهنم فرستاد. 

بازگشت ستمی گری در قالب پرچمیان که توخی و نجیب، عضو آن بودند، اهمیت ایثاری را محرز می ساخت که شهید امین، انجام داده بود. سال ها پس از آن دوره، هنوز هم از اثرات بد حضور ستمیان در دولت در امان نیستیم. یک نوع دیگر پرچمی گری که در میان کمونیست های پشتون وجود دارد، از ناشناس تا توخی، فرهنگ می زاید تا پشتون ستیزی همچنان مستمر باشد. پرچمیان پشتون در باور های فرهنگی، کم از ستمیان نیستند. نوشته های آنان سراپا از خزعبلات فارسیسم(آریانا، خراسان، فارسی و پارسی) پُر است. استدلال بر اساس فارسیسم، تایید مشی ستمیانی ست که در نوع دیگر پشتون ستیزی(تغییر قباله ها) اصرار می کنند با تغییر نام ها، به جای مستاجر، صاحب خانه شمرده شوند. سخنان سلیمان لایق را فراموش نمی کنم که با خشم می گفت چون عقل نداشتند(منظورش بزرگان قبل از هفت ثور است) اجازه دادند ایران، این نام را انحصار کند. در برابر این برداشت،      کافی ست فکر کنید که چرا می خواهند نام افغانستان، عوض شود؟ این تغییر را به مثابه ی تغییر نام ها در قباله(سند داشتن ملکیت) می دانند. 

«سرانجام در نتیجه ی اشتباه بزرگ رهبری دولت محمد داوود، نظام جمهوری حزب دموکراتیک خلق افغانستان و قبل از همه مردم افغانستان، قربانی بازی پیچیده و خطرناکی شدند که به وسیله ی برخی اطرافیان نزدیک محمد داوود، به راه انداخته شده بود و حزب به طور ناخواسته و قبل از وقت در استیژ قدرت پرتاب شد که در نتیجه ی آن، کشور از مدار یک سیاست متعادل خارج شد و به داغ ترین کارزار جنگ سرد تبدیل گردید که تا هنوز هم در آتش آن می سوزد.» (همان، ص 132)

یک مسئله ای که هنگام مطالعه ی کتاب دستیار داکتر نجیب الله، بسیار ناراحت کننده است، این می باشد که ضمن گذاشتن ابهام در مورد زنده گی و گذشته ی خودش،     حادثه ی هفت ثور را اتفاقی و به گونه ای می شمارد که فقط در وجود حفیظ الله امین، ختم می شد. در این جا می توان روی چند هراس نویسنده، تمرکز کرد. اول این که پس از هفت ثور، فاجعه ای به وجود آمد که هرچند مجریان آن به باور توخی، اتفاقی درگیر شدند، اما روبات نبودند. آنان با دعوت شوروی به افغانستان، قتل عام نخبه گان افغان، وضع قوانین ضد اسلامی و ضد مردمی، شبیه قصابانی عمل کردند که بعداً با تجاوز اتحاد شوروی، تاریخ سیاه و خونینی شکل گرفت که با همدستی با بیگانه گان، قراء و قصبات کشور را به آتش می کشیدند که  در نتیجه ی آن بیش از یک میلیون افغان کشته، چند میلیون مجروح، آواره، بی خانه و مهاجر شدند. 

تا صفحه ی آخری که آقای توخی با دهن کف کرده، شاه مرحوم را مسوول تمام فجایع می داند، در ابهام ماندن جنایاتی که داکتر نجیب الله یا عضو برحال شاخه ی پشتون ستیز پرچمی و رییس اداره ی خاد در حاکمیت ببرک کارمل با اکثراً چپی ها در بحران کشور دست داشت، او را به فرد بی خیالی مبدل می سازد که نمی داند طرف او نسلی ست که تمام آنان را می شناسد.

برای درک بهتر فجایعی که بعضی همتباران کمونیست، به ما و کشور وارد کردند، خوب است به چند اقتباس زیر نگاه بیاندازید که چه گونه یک تعداد غیر پشتون ها به نام باور های مذهبی، ایدیالوژیک یا تکلم به زبان، به اقتدار سیاسی ما آسیب زده اند و در فرهنگ سازی های آن، تضعیف مشروعیت تاریخی ما با تحریف تاریخ، مد نظر می باشد. 

در زیر، به کرونولوژی افرادی توجه کنید که به نام همکار و رفیق، پشتون های حزبی و تنظیمی را خورده کرده اند. اصولاً تحولاتی که منجر به براندازی قدرت پشتون ها در افغانستان شده اند، بی توجه از پی آمد هایی که باعث خشونت می شوند، زیرا ماهیت تغییرات غیر طبیعی چنین است، شماری حتی مقطعه یی سعی کرده اند در راس قدرت بیایند و به تبع آن به دارایی برسند. پس از تحولات هفت و هشت ثور، رسیدن به قدرت، هیچ پی آمدی جز ویرانی و تاراج نداشته است. در 20 سال اخیر نیز مشارکت غیر پشتون ها در قدرت، با درصد بالای ثروت اندوزی و استفاده از امکانات، توام بوده است. 

«سید محمد گلاب زوی، هنگامی که وزیر داخله بود، سیاست مصالحه ی ملی را تسلیم دهی و معامله در برابر مخالفین وانمود می کرد و خواهان برخورد قاطع با مخالفین بود، ولی خودش در خفا با افراطی ترین گروه های مجاهدین، رابطه برقرار کرده بود که در صفحات بعد در جایش توضیح خواهد شد.» (همان، ص 173)

سید محمد گلاب زوی، از طبقه ی روحانیت مرتجع اعراب خوست است. این طیف در بین پشتون ها به مصداق پشتوزبان به جای پشتون اند. در حالی که افغانستان، خانه ی مشترک تمام افغان هاست و بایست همه در آن سهم داشته باشند، متاسفانه شماری با ظواهر قومی، اما علیه قوم ما قرار گرفته اند. تاسفبارتر از همه این است که مجریان داعیه ی قومی  پشتون ها در افغانستان با اصل متکلم زبان که یک پدیده ی اکتسابی ست، آن قدر سطحی برخورد می کنند که مانند عدم شناخت آنان از جامعه ی اکثراً مذهبی- قبیله یی ماست. در حالی که بین 7 تا 8 میلیون پشتون دری زبان در افغانستان زنده گی می کنند و بدون آنان، پشتون های پشتوزبان یک اقلیت قومی خواهند شد، داعیه ی داران قومی ما با ترجیح زبان، شاید 100 یا چند صد هزاری را در سهم قومی ما شریک می کنند که پشتون نیستند، اما پشتو می گویند. من طی چند سال کار، متوجه شده ام این فاجعه نه فقط چند میلیون پشتون دری زبان را از حقوق شان محروم کرده و مانند پیکره ی بی سر ساخته، بل اگر چنین بماند شاید با تبعیت از زبان در دایره ی دیگران، ذهنیت بیابند. اصرار مدام ستمیان که به جای هویت های قومی، فارسی زبان یا پشتو زبان بنویسید، به این مسئله نیز ارتباط دارد. به این گونه ظرفیت قومی خود را بیشتر نشان می دهند. 

«همچنان سید رحمت الله مرتضوی، سخنگوی حزب وحدت اسلامی افغانستان در صحبت هایش گفته بود: «شما وقتی دل ملت ما را به دست می آورید که رژیم کابل را از میان بردارید.» (همان، صص 190- 191)

«... و نجیب الله مجددی، پسر صبغت الله مجددی، وزیر صحت عامه ی حکومت مجاهدین، عبدالوکیل، وزیر خارجه را تا میدان هوایی کابل تحت حمایت تفنگداران شورای نظار، مشایعت کرد.» (همان، ص 292)

به نقل از داکتر حسن شرق:

«متاسفانه روز رفتن ملکه به ایتالیا، تدابیر امنیتی در نظر گرفته نشده بود. در میدان طیاره، تعدادی کودتاچیان که میدان را در اداره ی خود داشتند و از فیصله ی اعزام ملکه، بی خبر مانده بودند، به تصور این که فراری در میان است، ملکه و همراهانش را از رفتن مانع شدند و چند بکس کالا و زیوراتی که همراهان ملکه با خود داشته و یا پوشیده بودند، از نزد شان می گیرند.

ولی در آن روز ها شایعات و تبصره ها طوری بود که تفنگداران کودتاچی در میدان هوایی کابل که برخی از آن ها افراد مربوط به عبدالحمید محتاط، وزیر مخابرات بودند، به تحریک و اشاره ی او، نه تنها زیورات ملکه و همراهانش را گرفته بودند، بل که آن ها را با الفاظ رکیک و دشنام، مورد تحقیر و اهانت نیز قرار داده بودند.» (همان، ص 312)

«هیئت دولت افغانستان از آماده گی و تصمیم دکتور نجیب الله برای کنار رفتن از قدرت به صراحت خبر دادند. اشتراک کننده گان، این موقف دکتور نجیب الله را به مثابه ی یک گام بزرگ در راه تامین صلح در افغانستان، استقبال کردند. تنها نماینده ی تنظیم نجات ملی(مجددی) مساله ی جانشینی بعد از دکتور نجیب الله را مشروط به توافق پدرش، صبغت الله مجددی، ساخت. پس از این که نجیب الله، پسر مجددی، با پدرش از طریق تیلیفون مفاهمه نمود، عدم توافق پدرش را با انتقال قدرت به شاه سابق به خاطر این که پدرش(مجددی) نخستین کسی بود که اعلان جهاد نموده و از جانب دیگر تعداد زیاد روحانیون و قوماندانان با بازگشت شاه سابق، توافق ندارند و در صورت تعویض دکتور نجیب الله، او(مجددی) باید مقام رهبری را احراز نماید، این موضع گیری، مذاکرات را با اشکال رو به رو ساخت.» (همان، ص 353)

سعی آقای توخی به خاطر تصادفی خواندن کودتای هفت ثور که از پی آمد های آن تا کنون به خود می پیچیدند، نتوانسته حقایقی را کتمان کند که خودش از افرادی آورده که در بسیاری مسایل دست باز داشتند و می توانستند عوامل خیانت و جنایت نباشند. در زیر به چند اقتباس دیگر توجه کنید که چپی ها به خاطر منافع شان، به همدیگر هم رحم نمی کردند.

«مخالفت اصلی مخالفین دکتور نجیب الله در رهبری حزب، متوجه سیاست مصالحه ی ملی بود. در حرف، آن ها شعار های چپ روانه ی «انقلابی» سر می دادند و داد و بی داد به راه انداخته بودند که دکتور نجیب الله به آرمان های «انقلاب ثور» و شهدای انقلاب، پُشت کرده است و او را به عقب نشینی در برابر اپوزیسیون و خیانت متهم می کردند و شعار می دادند که تا پای جان، مبارزه ی آشتی ناپذیر با مخالفین، ادامه داده شود. مگر در عمل هم گروه تنی(وزیر دفاع) و هم گروه وکیل(وزیر امور خارجه) و محمود بریالی(معاون صدراعظم) به واپسگراترین شاخه های بنیادگرایان اسلامی(حزب اسلامی حکمتیار و جمعیت اسلامی) پیوستند.» (همان، ص 174)

«هنگامی که بینان سیوان، استعفای دکتور نجیب الله را در جلسه ی کمیته ی اجرائیه به سلیمان لایق(لایق برای چند روز در راس کمیته ی اجرائیه ی قرار گرفته بود) تسلیم کرد، لایق به نماینده گی از کمیته ی اجرائیه و در حضور آن ها گفت که ما این نامه را به رسمیت نمی شناسیم. نمی توانیم آن را در رادیوی دولتی اعلام کنیم. در حالی که نگارنده شاهد بودم که در یک شب قبل از پناهنده شدن دکتور نجیب الله، کمیته ی اجرائیه به شمول سلیمان لایق، به دفتر دکتور نجیب الله در عمارت ریاست جمهوری آمدند و استعفای او را مطالبه می کردند، اما دو روز بعد از آن که اوضاع از کنترول خارج شد، استعفای او را نمی پذیرفتند.» (همان، ص 224)

«زنگ تیلیفون دکتور نجیب الله آمد تا به دفتر شان بروم. وقتی وارد دفتر شدم، برایم گفت گمان نمی کند که فرصت برای آن میسر شود. همین حالا اعضای کمیته ی اجرائیه نزدم آمده بودند. سلیمان لایق، وکیل، مزدک، کاویانی و بریالی، سوال ائتلاف با شورای نظار جمعیت اسلامی را مطرح نمودند.» (همان، ص 277)

«سلیمان لایق در جلسه ی مذکور در مورد انجام یک ائتلاف با شورای نظار به حیث سخنگوی شان ابراز نظر می کرد. دکتور نجیب الله می گفت در عقب همه ی شان، سفارت روسیه در کابل قرار داشت. طوری که بعداً این حقیقت در نوشته ی لیخوفسکی، وضاحت دارد.» (همان، ص 279)

«پی آمد فاجعه بار کودتای تنی این بود که از توانمندی نظامی دولت افغانستان به شدت کاست و موازنه ی قدرت را در قوای مسلح به نفع عناصری برهم زد که یک سال بعد، چهره های شان در بغاوت شمال علیه دولت و تخریب عملیه ی صلح ملل متحد، نمایان گردید...» (همان، صص 173 و 174)

شهنواز تنی از دیگر مُهره هایی ست که در برابر نجیب الله، قرار گرفته بود، اما روشنگری های بعدی محرز ساختند که روس ها با جا به جایی این مُهره، اطراف نجیب را از پشتون هایی خالی کردند که با حضور شان در قدرت، اگر شعور قومی می داشتند، می توانستند جلو فاجعه ای را بگیرند که شبیه هفت ثور، باز هم اکثر قربانیان را از پشتون ها گرفت. 

«خوشبختانه تاریخ، داور دیرگیر و سختگیری ست که مو را از خمیر جدا می کند و هیچ مجرمی قادر نیست تا اغفالش کند و بر سرش کلاه بگذارد. برای اثبات این امر، اسنادی که در زیر ارائه می گردد، حقایق مهم و مستندی را به ارتباط رخداد های کشور ما از اواسط 1370 و اوایل سال 1371ش(1991- 1992م) به وضاحت انعکاس می دهد. اسناد مذکور نشان می دهد که چه گونه قدرت های بزرگ در پُشت در های بسته در مورد احزاب، شخصیت های دولتی و مردم کشور ها بدون اطلاع و آگاهی آن ها تصمیم می گیرند و به وسیله ی گماشته گان خود، سرنوشت شان را رقم می زنند.» (همان، ص 235)

«در سال هایی که دکتور نجیب الله در دفتر ملل متحد در کابل پناهنده بود، بار بار به این مسئله می اندیشید که چرا روسیه ی فدراتیف با عملیه ی صلح ملل متحد در عمل مخالف بود.» (همان، ص 194)

«در این برنامه از روی پروژه ای [پرده] برداشته شده است که برای براندازی دولت دکتور نجیب الله ترتیب شده بود که تمویل آن را عربستان سعودی بر دوش گرفته بود.» (همان، ص 245)

با اندوه، تمام کتاب «مداخلات فرامرزی...» را خواندم. در این اعترافنامه ی تضاد و تناقض که پیوسته به اولین اثر یک سیاست زده ی هچنان در گروه افکار چند دهه قبل مانده است، افزون بر این که عجز تحلیل وفرت دارد، تحت تاثیر عقده مندی ها، ابهام در نقل قول که بایستی بر اساس آدرس های واضح باشد، نویسنده را در جای کسی قرار می دهد که برای جا انداختن منظورش، به هر چیز دست انداخته:

«به همین ترتیب در خاطرات یک نویسنده ی سرشناس کشور که با محمد داوود، روابط نزدیک داشت، از زبان محمد داوود، چنین روایت شده است...» (همان، ص 71)

می بینید که «نویسنده ی سرشناس»، نام ندارد و جای تاریخ را «روایت» اشغال می کند. در این رابطه می توان نوشت که دستیار نجیب الله در میان انبوه حوادثی دست و پا می زند که انتخاب هر کدام آن ها مستلزم تفکیک و تشخیص درست است.  

«انکشاف اوضاع پس از اپریل 1992م(حمل 1371ش) تا سقوط طالبان و پیچیده گی و معضله های کنونی افغانستان، این امکان را به دست می دهد تا رویداد های گذشته، به خصوص موضع گیری های منفعل محمد ظاهر، شاه سابق را که اوضاع کنونی کشور، پی آمد مستقیم آن است، بهتر مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد.» (همان، ص 353)

نویسنده با دهن کف کرده، تا اخیر کتابش اصرار می کند که شاه سابق، اساس مشکلات است؛ اما در تمام کتابش مکتوم نمانده که پس از تراژیدی سلطنت اعلی حضرت شاه محمد ظاهر(رح) که یک دوره ی پُرافتخار تاریخ افغانستان است و در آن عمران و انکشاف، تعلیم و تربیه، ساخت زیربنا ها، حضور اجتماعی و گسترده ی زنان و دختران افغان توام با فضای بازی شناخته می شود که در ده سال اخیر آن- اگر ادامه می یافت- مردم با تنوع افکار، می توانستند دانش سیاسی احزاب افغانی را آن قدر وسیع بسازند تا از آن ها جوانب مختلف ملی به وجود می آمد. 

تحلیل تاریخ آخرین شاه افغانستان، بزرگ تر از ظرفیت طرف یا طرف هایی ست که در تمام بُن بست های سیاسی، به او توجه داشتند تا حلال مشکلات افغانستان شود. با سقوط طالبان، تنها در حضور اعلی حضرت که با 40 سال حیثیت داخلی و بین المللی کشور توام بود نیز حامد کرزی و شرکای ائتلافی اش موفق شدند از چشم جهان نیافتند. 

خنده آور است که هرچند شاه مرحوم در کتاب آقای توخی، منشه ی مشکلات عنوان می شود، اما تا آخر از وی توقع داشتند تا باعث نجات و ثبات کشور شود. 

«برای شاه سابق چه قدر افتخار آمیز می بود که بعد از خروج شوروی ها مانند شاه کمبودیا به کشور برمی گشت؛ از همه ی طرف ها فاصله ی مساوی می گرفت و صدایش را برای آشتی ملی بلند می کرد. 

به جرات می توان گفت که اکثریت قاطع اعضای حزب وطن در خدمت پروسه ی صلح قرار می گرفتند و تندروان، افراطیون و معامله گران در صورت مقاومت از صحنه کنار زده می شدند.» (همان، ص 358)

«از جمله ی 35 عضو کابینه، 24 تن آن غیر حزبی بوده و اکثر شان در حکومت های     «دهه ی قانون اساسی 1342- 1352»، عضویت داشتند.» (همان، ص 182)

می بینید که حیثیت سلطنت افغانستان، آن قدر زیاد بود که در تمام حکومت نجیب الله به آن چنگ انداخته بودند. حتی به افرادی ترجیح داده می شد که در کتاب آقای توخی و به تعبیر او، جزو دهه ی ناکام دیموکراسی بودند؛ اما آیا واقعاً رفقای دیگر داکتر نجیب الله نیز می خواستند شاه برگردد؟

 در کتاب «مداخلات فرامرزی...»، حقایق راستین همان هایی هستند که غیر پشتون های حزبی با خیانت هایی که حتی به ترور رییس جمهور، نزدیک شده بودند، حاکمیت را دربست در اختیار مسعود و ربانی، قرار دادند. 

«آیا شاه سابق، اطرافیان و طرفداران او می پذیرند که در نتیجه ی برخورد تعصب آمیز و غیر مسوولانه ی شان نسبت به طرح ها و پیشنهاد های مشخص دکتور نجیب الله، اکنون چه محکومیت بزرگ تاریخی را نصیب شده اند و همین امروز مردم افغانستان، چه قیمت بزرگی را به خاطر موضع گیری انتقامجویانه و خودخواهانه و کوتاه بینانه ی آن ها می پردازند؟» (همان، ص 359)

با قطع کمک های فدراتیف روسیه به حکومت نجیب الله، سرنوشت یک رژیم مزدور و کودتایی معلوم بود. بنا بر این، شاه مرحوم که سمبول افغان های بی طرف و ملی گرا بود، نمی توانست در جوی داخل شود که یک عرب زاده ی فاسد(مجددی) و مهاجر در     جبهه ی جهادی به نماینده گی از تنظیم های وابسته، علیه او سخن می زد و در داخل، رفقای حزبی با شعار آل یحیی، 14 سال روی خون خانواده ی او علیه سلطنت، قرار گرفته بودند. 

یکی از بدبختی های حکومت های اشغالی این است که با بحرانی ساختن آن ها، به حجم آن ها می افزایند. اتحاد شوروی با بزرگ ساختن تشکیلات رژیم کمونیستی که در زمان صلح نیز تامینات آن از منافع داخلی ناممکن بود، به راحتی آن را سقوط داد. شباهت های آن حالا نیز محرز است. با بزرگ ساختن بیش از حد تشکیلات دولت افغانستان، آن را در منگنه ای قرار داده اند که اگر کمک نشود، هیچ نوع دلاروی و قهرمانی هم نمی تواند جلو سقوطش را بگیرد. 

«ولی در افغانستان، بدیل حزب وطن و حکومت آن، نیرو های مذهبی افراطی بودند که هیچ گاه برای شاه سابق، حتی برای تنظیم های معتدل مذهبی هم مجال اشتراک در قدرت نمی دادند. چنان که ندادند. اگر حادثه ی یازده ی سبتامبر رخ نمی داد و کشور های غرب، دست به اعزام قوا به افغانستان نمی زدند، کوچک ترین امکان برای بازگشت او باقی نمانده بود. حتی با وجود حضور قوای ناتو، بنیادگرایان مذهبی و قوماندانان دیروز جهادی، هنگام تدویر لویه جرگه و تصویب قانون اساسی، نگذاشتند شاه سابق و اطرافیان او در مسایل دولتی، دست باز داشته باشند.» (همان، ص 354)

تصور کنید کسانی که با دهن کف کرده از شاه، انتقاد می کنند، خودشان اعتراف می کنند که در شرایط در واقع وابسته گی، جایی برای افراد ملی گرا نیست.

«ولی سوالی که بدون پاسخ مانده این است که حقایق و جریانات سال های چهل شمسی(شصت میلادی) که داوود خان از صدارت کنار رفت، به وضاحت نشان می دهد که علت العلل سقوط سلطنت در سال 1352ش(1972م) اختلافات طولانی درون       خانواده ی سلطنتی بود، ولی در تصمیم دولت اسلامی افغانستان(در سال های حکومت حامد کرزی) معلوم نشد که در رویداد سقوط سلطنت و بحران های ناشی از آن که تا امروز ادامه دارد و مردم افغانستان، قیمت بزرگ را برای آن پرداخته اند، مسوول اند، کی بود؟ محمد داوود، موسس اولین جمهوریت؟ شاه سابق «بابای ملت»؟ (همان، ص 360)

صرف نظر از مشکلات جدی نوشتاری که در اقتباس بالا معلوم اند و تضاد و تناقض دارند، حواله کردن مسوولیت تمام بدبختی ها بر شاه سابق که یک پشتون است، حواله کردن تمام خیانت ها بر تمام پشتون نیز می باشد. 

در بیش از چهل سال پسین، از کودتای هفت ثور تا کنون، در اکثر فجایع و خیانت ها، غیر پشتون های حزبی و تنظیمی از شراکت در قتل های عام که از زمان تره کی آغاز شدند و در زمان شوروی اوج گرفتند تا فاجعه ی ویرانی و بربادی مملکت پس از هشت ثور و بالاخره انحصارات ملایان و تاریخ ستیزی هایی که بودا را تخریب کردند، حقایقی غیر قابل کتمان اند که اگر یک زرد پرچمی یا سور خلقی اغماض کند، دیگران نمی کنند.  

افغان ها بعد از سقوط سلطنت اعلی حضرت شاه محمد ظاهر(رح) هرگز روی آرامی های کامل را ندیده اند. 

شرح تصاویر:

زرد پرچمی ها و سور خلقی ها با قوای اشغالگر شوروی در افغانستان. در یک تصویر دیگر، چند سیاه سر که یکی شان با سلاح عتیقه ی پ.پ.ش، مجهز است، جزو عوامل فسادی به شمار می رفتند که در حکومت های ببرک و نجیب، استخدام شان فرهنگ شده بود و افزون بر استفاده های نمایشی، جزو واحد های ترویج فحشا بودند.