عقب نشینی مزرورانه

مصطفی عمرزی

باید با صراحت یادآور شویم که روشنگری های ما در دفاع از کشور موثر و در حال گسترش اند. به شمول افغان های زیاد فرهنگی، سعی کرده ایم به جای درگیری و گریبان گیری، به پرسش هایی پاسخ بگوییم که هرچند غیر منطقی، اما با اصرار صادر می شدند/ می شوند تا در جامعه ی جنگ زده ی ما که دسترسی به آگاهی ها سهل، اما آلوده است، مردم را ملتهب نگه دارند تا توجیه باور ها و کردار افراد نحس تاریخی و کنونی، آسان باشد. 

هویت ملی- سیاسی افغان که شبیه سقف خانه و ستون های کشور، عمل می کند، بیش از همه سوژه ساخته شده تا با متنازع ساختن آن، دچار کاهش پرستیژ شود؛ اما قصد پرداخت منفی به آن، جبهاتی را ایجاد کرد که خوشبختانه نه فقط واکنش های به موقع بودند، بل در حال گسترش اند. در این زمینه با کتاب های «حقیقت خورشید» و «ما همه افغان استیم!»، کمابیش تمام مسایل مربوط به هویت ملی- سیاسی افغان را حل کرده ایم. با این وجود، با اصرار دایم مخالفان که متاسفانه شعور افراد بدتر از خودشان را گروگان گرفته اند، همچنان ایجاب می کند تا روشنگری کنیم که نه فقط دیرینه گی، اصالت و همه شمول بودن هویت ملی- سیاسی افغان، پرستیژ آن هستند، بل سجل آن در یک جغرافیای کلان، به ما شان می دهد که در میان ده ها کشور با نام و نشان، جا داریم. به این معنی که چون هویت ملی- سیاسی ما از عمق تاریخ برخاسته، ریشه هایش آن قدر عمیق هستند که هیچ بی ریشه ای نمی تواند در مخالفت به آن، جا بیابد. در زیر، باز هم اقتباسی از کس یا کسانی را می آورم که با گروگان گیری شعور شماری بدتر از خودشان، در حالی از حیثیت خود می کاهند که در گذشته نیز آن را کم داشتند. 

«هفته ي پيش متني را خواندم كه تخلص نويسنده اش حكمتيار بود، خدا كند كه رابطه اي با «راكتيار» نداشته باشد. موصوف كساني را كه نام افغانستان را زير سوال مي بردند، تهديد، توهين و تكفير نموده است.

به اين هموطن بي وطن ما مي گويم كه:

احمد شاه ابدالي هرگز بنيان گذار كشوري به نام افغانستان نبوده، از احمدشاه تا تيمور شاه، زمان شاه، محمود شاه و شاه شجاع در دور نخست، همه پادشاهان خراسان بودند و زبان دربار هاي شان زبان پارسي.

احمدشاه ابدالي تاريخ رسمي دارد به نام «تاريخ احمدشاهي» كه ٧٤٦ صفحه دارد. صرف در ٤١ صفحه ي مقدمه، زیرنویس و پوش کتاب كه جدیداً در دانشگاه تهران در سال۱۳۸۴ نوشته شده، نام كشوري به نام افغانستان ذكر است، در ٧٠٥ صفحه متن کتاب پادشاهي به نام پادشاه افغانستان و كشوري به نام افغانستان وجود ندارد.

اگر برخي هموطنان لجوج بسيار پافشاري دارند، يكبار اين كتاب رسمي و عاري از تقلب را بخوانند.

متاسفانه بنيان گذار نام افغانستان به جاي خراسان، انگليس ها در معاهده ي سه جانبه ي لاهور(١٨٣٨م) هستند.

نام افغانستان فقط ١٨٣ سال عمر دارد.»

هرازگاهی که این شطحیات را می خوانیم، به خصوص افغان هایی که آگاهی دارند، نمی توانند از پوزخند، تمسخر و خنده ی قهقهه، خودداری کنند. ما تصریح کرده ایم که بحث با افغان ستیزانی که فکر می کنند با تغییر نام های جا افتاده، سیاسی و بین المللی ما، می توانند قباله بسازند و از مدرک آن ژست صاحب خانه بگیرند، بی فایده است؛ زیرا در آن، مفاد سیاسی خود را خواب می بینند؛ اما فکر نمی کنند که اگر چنین باشد، کسانی که با حضور سنگین تاریخی، قومی و کنونی حتی بحث مخالفت با ملایان شان مشکل است که از پس مقابله با 42 کشور برآمده اند نیز مفاد دارند. یعنی با افغانستان، صاحب خانه شمرده می شوند. باز هم برای این که بی پاسخ نگذشته باشیم، اقتباسی از کتاب «مسایل مبرم سیاسی افغانستان در روشنی تاریخ»، تالیف دکتور نور احمد خالدی را می آورم. به این معنی که نام افغانستان خیلی قبل از پیمان لاهور نیز یک تلقی سیاسی بود.

«جورج فورستر انگلیسی در سال های 1782-83م یعنی 26 سال قبل از الفونستون، در زمان پادشاهی تیمور شاه، از طریق کشمیر، قندهار، هرات و مشهد، به روسیه و لندن، سفر کرده بود. عنوان کتاب او: «سفر از بنگال به انگلستان از طریق شمال هند، کشمیر، افغانستان، فارس و روسیه» است. 

نه تنها اسم افغانستان در عنوان کتاب «جورج فورستر»، مشخص است، بل که در داخل آن کتاب، بار ها اسم افغانستان، نوشته شده است.

در کتاب بابرنامه/ توزک بابری، نوشتهء ظهیرالدین محمد بابر، اولین پادشاه مغولی هند، ساحه ای را که پشتون ها در آن زنده گی می کنند، افغانستان می نامد و حدود آن، منطقه ای از جنوب کابل تا دریای سند را یاد می کند. این کتاب در سال1530م نوشته شده است. تا آن زمان، انگلیس ها بالای هند، حاکم نشده بودند. (ص 27)»

اگر قرار باشد گذشته ی سیطره ی سیاسی دیگران را ولو که هیچ سنخیتی با واحد های سیاسی کنونی نداشته باشد، اصل ملکیت قرار دهیم، گذشته ی ما منوط به گذشته ی چند ناقل فارس زده نیست که به عصر آنان پایان یابد. در گذشته ی افغانستان تا 50 هزار سال، تاریخ وجود دارد. در این تاریخ، به استثنای خرافات شاهنامه و تاریخ حقیری به نام سامانی، دلیلی منطقی وجود ندارد که قبل و بعد آن را نادیده بگیریم تا در قرن 21، چند عقده مند حقیرتر از تاریخ های ادعایی، به نام خراسانی، استدلال کنند. حتی اگر این توهم را هم در نظر بگیریم که در کنار ده ها نمونه ی کابلستان، سیستان، تخارستان، ترکستان، افغانستان و پشتونخوا وجود دارد، باز هم حرف اول را اقوامی می زنند که اکثراً تاجک، فارس یا مجوس نیستند؛ اما قدرت سیاسی در دستان شان بوده است.  

در اقتباس بالا، از وصف «راکتیار» برمی آید که منتقد، یک سقوزاده است. با این حال و با فاصله از شعور، استدلال می کند که در به اصطلاح خراسان آنان، پشتون ها قدرت داشته اند، اما «در دور نخست»، خراسانی بوده اند:

«احمد شاه ابدالي هرگز بنيان گذار كشوري به نام افغانستان نبوده، از احمدشاه تا تيمور شاه، زمان شاه، محمود شاه و شاه شجاع در دور نخست، همه پادشاهان خراسان بودند و زبان دربار هاي شان زبان پارسي.»

نمی دانم عنصر زمان، چه گونه روی اقتدار آن شاهان عمل کرده که اول خراسانی بوده اند، اما بعداً در حالی که در عقب خویش متوفا دارند، افغانی شده اند؟ به جای این قلب، فکر می کنم باید به مشکل نوشتاری اقتباس بالا، توجه شود. 

با برداشتی که صورت گرفته، ظاهراً توجه به ساحه ی اقتدار است که اکنون و با در نظر داشت آن، مفاهیم خراسانی را نیز استخراج می کنند. البته واضح است که در گذشته های قبل از افغانستان، اکثر سلطه های تاریخی، با نام افراد شناخته می شوند. به این لحاظ هم قبل از افغانستان، جای خالی، واضح و محسوس تاریخی داریم که نمی توان مفاهیم جیوپولیتیک را از آن استخراج کرد. 

این حقیقت که افغانستان با اقتدار ابدالیان، مفهوم جیوپولیتیک یافته، به این حقیقت برمی گردد که تا آن زمان، بعضی مفاهیم واحد سیاسی، وارد ساحه ی اقتدار ابدالیان، شده بودند. اگر نام کشور در پیمان سه جانبه ی لاهور، رعایت شده، به دلیل تسجیل سیاسی آن  بود. 

اجازه دهید در انتهای این بحث که خوشبختانه با پاسخ به کُل پرسش های افغان ستیزان به سر آمده، بار دیگر تصریح کنیم که در افغانستان، قبل از تسجیل آن به نام جغرافیای سیاسی(جیو پولیتیک) هیچ موردی به نام ملت خراسانی، کشور خراسانی، پیمان خراسانی و خراسانی نداشته ایم که یک مقوله ی بین المللی باشد.

در آغاز این مقال آوردم که تاثیر روشنگری های ما حتی غیر مستقیم، افغان ستیزانی را مجاب کرده که تا چند سال قبل، استدلال می کردند افغان، یک هویت و کلمه ی جعلی ست، اما در نهایت فاصله از آن چه گفته بودند(دروغ گو حافظه ندارد) حالا استدلال می کنند که افغانستان 183 عمر دارد. 

حامیان سقوی گری در افغانستان، به 9 ماه حکومت منحوس بچه ی سقو، افتخار می کنند و در چهل سال پسین، از روسپی گری ها به اتحاد شوروی به 42 کشور رسیده اند، اما 183 سال در نظر شان کم است! افرون بر این که این 183 را اعتراف می کنند و جزو 300 سال اقتدار قوم ماست، چون نام ها نمی توانند یک شبه اختراع شوند، این پرسش مطرح می شود که چه گونه انگلیس ها به عنوان طرف پیمانی که یک طرف آن، ساحه ی بازمانده گان اعلی حضرت تیمورشاه ابدالی بود و در حدود نیم قرن، سلطه ی ابدالیان، یک ابر قدرت منطقه یی بود و پس از امپراتوری عثمانی، دومین قدرت اسلامی جهان شناخته می شد، آن قدر بی نام و نشان بوده که انگلیس ها با قید افغانستان، آن را صاحب نام و نشان ساخته اند؟! 

از این مورد می گذریم که زبان عقیم فارسی، چنانی که متن و محتوای آن به عنوان یک زبان ترکیبی، از ده ها زبان دیگر ساخته شده، اگر تا حالا به ما رسیده، مدیون اعراب، ترکان، پشتون ها و مردمی ست که از مولانای ترکتبار تا خلیلی پشتون، مایه گذاشته اند تا میراث ضد عربی چند مجوسی جا بیافتد که به نام سامانی، از حقارت های تاریخ اند. 

ما در تمام اسناد رسمی سلطه ی پشتون ها در افغانستان که با کشور های دیگر، صورت گرفته اند یا اعمال نفوذ آنان در داخل قلمرو شان را تایید می کردند، یک سند رسمی هم با تلقی سیاسی نداریم که به نام خراسانی یا مملکت خراسانی، مشهور باشد. 

در زمینه ی جا افتاده گی نام باستانی افغانستان، روشنگری های زیادی صورت گرفته اند. اگر این نام به وضاحت در پیمان سه جانبه ی لاهور، آمده است، به دلیل شهرت منطقه یی و جهانی اش بوده است. انگلیس ها در پیمان لاهور، یک طرف مشهور داشتند که افغانستان نامیده می شد و بر اساس اصول باید از آن نام می بُردند که بُرده اند. 

در پایان این روشنگری، خواهش ما این است که کسانی که دنبال عوامل شر و فساد اند، مسایل را یک جانبه ننگرند! چنین روشی وقتی در زمینه ی تقابل، رو به رو می شوند، افزون بر این که مانند پاسخ این مقال، با واکنش شدید و منطقی، مواجه خواهند شد، زیر تاثیر آن که تحقیر شده اند، عقده مندانه برخورد خواهند کرد تا در تنازع کورخوانی های شان، نتوانیم به اولویت های خود توجه کنیم. 

باز هم تکرار می کنیم که مسایل، یک جانبه واقع نشده اند تا شماری با گروگان گیری شعور مردم، شبیه جزیره رونما شوند. آنان وقتی سرافگنده تر می شوند که به خاطر نیاز های خود، پا را فراتر از آن جزیره می گذارند، اما تلقی آن برای دیگران، فراتر از گلیم است.

یادآوری:

تا زمانی که تاریخ نگاری به شیوه های نو آن معمول می شود و در آن ها روی اصل واحد سیاسی، تاریخ می نویسند(مرز های مشخص) و تاریخ چنین نگارش هایی در افغانستان، به یک قرن هم نمی رسد، در آن گذشته های تاریخی که با صعود و افول قدرت ها، مرز ها نیز تغییر می یافتند، نمی توان موردی را یافت که شبیه تلقی کنونی از مرز های مشخص، کاملاً به ما تعلق داشته باشد. 

آن چه احمد شاه و تیمور شاه، صاحب آن بودند، اراضی زیادی ست که از کشمیر به داخل ایران و از آسیای میانه به پاکستان و هند کنونی می رسید. اگر در تاریخ مشهوری چون «احمد شاهی» که با روش های سنتی، تاریخ نه، بل یک واقعه نگاری ست، نمی توانیم کُل مفاهیم واحد سیاسی کنونی را به دست آوریم، این حقیقت روی کُل تواریخ منطقه و فراتر از آن ها صدق می کند. 

به استثنای چند کشور اروپایی که در قرن 17 با پیمان وستفالیا، مفاهیم واحد سیاسی(مرز های مشخص) را خلق کردند و حتی تا پایان جنگ دوم جهانی هم کاملاً رعایت نشدند و نمی شوند(تغییر مرز ها) چنان واحد های سیاسی نداریم تا تلقی مغرضانه ی چند افغان ستیز را تایید کنند. 

اگر بپذیریم که در تاریخ «احمد شاهی»، افغانستان به نام کشور نیامده، در همان تاریخ باید به صراحت از یک نام دیگر می آمد تا مفهوم جیوپولتیک را افاده می کرد. خوشبختانه در «دیوان احمد شاه بابا» در حالی که هیچ اشاره ای به کشوری به نام خراسان نیست، نام پشتونخوا- اگر تعبیر فارس زده گان از افغان به معنی پشتون را در نظر آوریم- بار ها تذکر رفته است. یعنی پشتونخوا احمدشاه بابا، افغانستانی ست که یک بخش مناطق پشتون نشین آن با خط دیورند، جدا شده اند. 

ارزش یادآوری «دیوان احمد شاه بابا» در این جا به این دلیل است که او به عنوان یک فرهنگی چیره دست، چنانی که معمول است، تمام عواطف و احساساتش را در آفرینش هایی گنجانده که «شعر» شناخته می شوند. باز هم خوشبختانه در دنیای عواطف و احساسات احمد شاه بابا، کشوری به نام خراسان، وجود ندارد.